to commission, to put in working order, to establish, to set up, to set afoot
دایر کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
افتتح
اسس , بدایة
اسس , بدایة
افتتح
مترادف و متضاد
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن
شروع کردن، رم کردن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، اغازیدن
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن
فرهنگ فارسی
آباد کردن و معمور گردانیدن
فرهنگ معین
( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - به گردش انداختن . ۲ - آباد کردن .
لغت نامه دهخدا
دایر کردن. [ ی ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن. || آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن. || رواج دادن و رایج کردن. || تأسیس کردن. بوجودآوردن. || متعلق و وابسته کردن.
دائر کردن. [ ءِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )آباد کردن و معمور گردانیدن. || از نو رواج دادن و رائج کردن. بر پا گردانیدن. پادار کردن.
پیشنهاد کاربران
بنیاد نهادن
کلمات دیگر: