کلمه جو
صفحه اصلی

خشمناک


مترادف خشمناک : تندخو، خشم آلود، خشمگین، خشمناک، عصبانی، غضب آلود، غضبناک، قهرآلود، نژند

فارسی به انگلیسی

angry


فارسی به عربی

عنیف , غاضب

مترادف و متضاد

angry (صفت)
دردناک، ترشرو، خشمگین، خشمناک، دژم، اوقات تلخ، رنجیده، قرمز شده، ورم کرده، براشفته، متغیر

furious (صفت)
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی

irate (صفت)
خشمگین، خشمناک

ireful (صفت)
خشمناک

تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، خشمناک، عصبانی، غضب‌آلود، غضبناک، قهرآلود، نژند


فرهنگ فارسی

( صفت ) غضبناک خشم آلود خشمگین .

لغت نامه دهخدا

خشمناک. [ خ َ / خ ِ ] ( ص مرکب ) عصبانی. خشمگین. ( ناظم الاطباء ). خشمین. خشمن. غضبناک. خشمگین. غاضب. مغضب. غضبان. غضوب. غضبی. دژم. آلغده. آرغده. ثَعلول. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سپهدار گردنکش و خشمناک
همی خون شود زیر او تیره خاک.
فردوسی.
از او پاک یزدان چو شد خشمناک
بدانست و شد شاه با ترس و باک.
فردوسی.
فریدون چو بشنیدشد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک.
فردوسی.
جهان پهلوان رستم خشمناک
برفت و نیامد ز لشکرش باک.
فردوسی.
القاهر.... مردی بود بلندبالا گندم گون و نیکوروی و بر روی وی اثر آبله بود بلندبینی و محاسن انبوه خشمناک و باهیبت و چون بخلافت بنشست سی وچهارساله بود. ( ترجمه طبری بلعمی ). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد و خشمناک و متغیر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ بر زد چنانکه او را کشت.
نظامی.
زننده شد از تیر خود خشمناک.
نظامی.
یکی ازپسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشمناک. ( گلستان سعدی ). فاعی ؛ خشمناک کف برآورده از دهن. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

= خشمگین

خشمگین#NAME?


پیشنهاد کاربران

ژیان


کلمات دیگر: