کلمه جو
صفحه اصلی

دخترک

فارسی به انگلیسی

little girl


gal, lass, lassie, wench


gal, lass, lassie, wench, damsel, girly, missy, little girl

فارسی به عربی

دمیة , قط , هرة

مترادف و متضاد

pussy (اسم)
پیشی، گربه، دخترک

puss (اسم)
لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان

chit (اسم)
یادداشت، کودک، بچه، دخترک، توله حیوانات

doll (اسم)
دخترک، عروسک، زن زیبای نادان

فرهنگ فارسی

دختر کوچک

لغت نامه دهخدا

دخترک. [ دُ ت َ رَ ] ( اِ مصغر ) دختر کوچک. دخترچه. دختربچه کودک. مادینه خردسال :
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
دخترکان تو همه خوش و شاب
زادن ایشان ز تو ای گنده پیر
هست شگفتی چو ثواب از عقاب
تا تو نیایی ننمایند هیچ
دخترکان رویکها از حجاب.
ناصرخسرو.
بخواست دخترکی خوبروی گوهر نام.
( گلستان ).
|| آن دختر. ( یادداشت مؤلف ). دختر معهود. || ( اِ مرکب ) دوشیزگی و بکارت. ( لغت محلی شوشتر ). رجوع به دخترگی شود.
- دخترک نه دخترک ؛ این ترکیب را بدختران باکره در مقام تنبیه او گویند هر گاه قصوری از او در حرکات و سکنات و نشست و برخاست صادر شود. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).

فرهنگ عمید

دختر کوچک، دخترچه، دختره.


کلمات دیگر: