مترادف خصیه : بیضه، تخم، خایه
خصیه
مترادف خصیه : بیضه، تخم، خایه
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
خايه , بيضه , خصيه , تخم
مترادف و متضاد
بیضه، تخم، خایه
فرهنگ فارسی
خمی است که در خصوص کوفه ساخته میشود
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خصیة. [ خ ُ صی ی َ ] (ع ص نسبی ) خمی است که در خصوص کوفه ساخته میشود. (منتهی الارب ). منه : دنان خصیه .
خصیة. [ خ ُ صی ی َ ] ( ع ص نسبی ) خمی است که در خصوص کوفه ساخته میشود. ( منتهی الارب ). منه : دنان خصیه.
خصیه. [ خ ِص ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خَصی . ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).
خصیه. [ خ ُص ْ ی َ ] ( ع اِ ) گوشواره در گوش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خصیه. [ خ ُص ْ صی ی َ ] ( ع مص ) مصدر دیگری است برای «خص » و «خصوص ». رجوع به «خصوص » و «خص » در این لغت نامه شود.
خصیه . [ خ ِص ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَصی ّ. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خصیه . [ خ ُص ْ صی ی َ ] (ع مص ) مصدر دیگری است برای «خص » و «خصوص ». رجوع به «خصوص » و «خص » در این لغت نامه شود.
خصیه . [ خ ُص ْ ی َ ] (ع اِ) گوشواره ٔ در گوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خصیة. [ خ ُص ْ / خ ِص ْ ی َ ] (ع اِ) خایه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). گُند. جُند. تخم . بیضه (یادداشت بخط مؤلف ). در تحفه ٔ حکیم مؤمن درباره ٔ آن آمده است : از جمیع حیوان زبون ترین اعضاء و رطوبت در او غالب و مهمترین همه خصیه ٔ خروس فربه است مبهی و مولد خون ... پختن و با نمک و سعتر استعمال نمودن است و خواص خصیه ٔ هر حیوانی در ضمن آن مذکور می گردد. در اختیارات بدیعی چنین آمده است : بهترین آن خایه خروس فربه بود و نیکی و بدی خصیه بحسب حیوان بود. طبیعت وی گرم و تر بود و گویند سرد و خشکست ، غذای نیکو دهد خاصه خروس فربه منی زیادت گرداند. مصلح آن انجدان است : هوای آن گرمسیر است بغایت ، چنانک مردم آنجا بتابستان خصیه در جفت بلوط گیرند و اگر ریش شود از عظیمی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).