کلمه جو
صفحه اصلی

دچار کردن

فارسی به انگلیسی

afflict, beset, curse, entangle, prey, take, throw, vex

to involve, afflict, beset, curse, entangle, prey, take, throw, vex


فارسی به عربی

مستنقع , مشکلة , ورط

مترادف و متضاد

trouble (فعل)
اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، رنجه کردن

swamp (فعل)
دچار کردن، مستغرق شدن، در باتلاق فرو بردن

embroil (فعل)
اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن

فرهنگ فارسی

مبتلی کردن

لغت نامه دهخدا

دچار کردن.[ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مبتلی کردن. گرفتار کردن.
- دچار خطا کردن ؛ به اشتباه انداختن.


کلمات دیگر: