دختربچه
فارسی به انگلیسی
youngster, (little) girl
youngster
فارسی به عربی
بنت
مترادف و متضاد
تمیز کردن، یار، ابجو، دلارام، دوشیزه، دختر، دلبر، دختربچه، گوشت ماهی، پیمانهای برای شراب، دختر جوان، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب
کلفت، معشوقه، دوشیزه، دختر، دختربچه، زن جوان
فرهنگ فارسی
دختر کوچک
لغت نامه دهخدا
دختربچه. [ دُ ت َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ] ( اِ مرکب ) دختر کوچک. دختری که بیش از هفت هشت سال نداشته باشد. دختر هفت هشت ساله. صبیة. || خردسال بچه ای که دختر باشد. فرزند خردسال مادینه.
پیشنهاد کاربران
بسیار کوچک از او بسیار به خوبی مواظبت شود
کلمات دیگر: