particle, scrunch
خش
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
نام قریتی است به اسفراین
فرهنگ معین
(خَ ) (اِ. ) = خاشه : ریزه ، خاشه .
(خَ) (اِ.) 1 - مادرزن . 2 - مادرشوهر.
(خَ) (اِ.) = خاشه : ریزه ، خاشه .
لغت نامه دهخدا
تازیانه دوتا چو... خسر
موش اندرشکسته چون... خش.
روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش.
خش. [ خ َ ] ( اِ ) مادرزن. ( برهان قاطع ). || مادرشوهر. ( برهان قاطع ). خَشامَن. || دو تند و تیز. ( از برهان قاطع ) :
در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم
از پای فرق سازددر وقت رفتن خش.
دست شاعر به خش برد صله را
سوزنی شاعری است دست به خش.
خش. [ خ َش ش ] ( ع ص ، اِ ) چیزی درشت و سیاه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خاش . || شتر چوب در بینی کرده. ج ، خاش . || شکاف در چیزی. ج ، خاش . || باران اندک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خاش .
خش. [ خ َش ش ] ( ع مص ) درآمدن در چیزی. || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خش. [ خ ُش ش ] ( ع اِ ) پشته ریگ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خش. [ خ َ ] ( اِخ )نام قریه ای است به اسفراین. ( یادداشت بخط مؤلف ).
در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم
از پای فرق سازددر وقت رفتن خش .
شمس فخری .
|| بیخ . بغل . ابط. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کش . (انجمن آرای ناصری ) :
دست شاعر به خش برد صله را
سوزنی شاعری است دست به خش .
سوزنی (ازجهانگیری ).
خش . [ خ َ ] (اِخ )نام قریه ای است به اسفراین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خش . [ خ َش ش ] (ع ص ، اِ) چیزی درشت و سیاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خاش ّ. || شتر چوب در بینی کرده . ج ، خاش ّ. || شکاف در چیزی . ج ، خاش ّ. || باران اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خاش ّ.
خش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
تازیانه دوتا چو ... خسر
موش اندرشکسته چون ... خش .
منجیک .
دست خوش زمانه برکنده و شخوده
روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش .
شمس فخری (از آنندراج ).
|| مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود. || (ص ) نوعی کتابت برای کلمه ٔ خوش است یعنی خوب . نیک . خوش . || خشک . (ناظم الاطباء).
خش . [ خ ُش ش ] (ع اِ) پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
فرهنگ عمید
۲. ناصافی در طنین صدا.
دانشنامه عمومی
(خَش) خوش - خوب - پسندیده - مورد پسند
خوب، مناسب
این کلمه به لهجۀ یزدی است و به زبان فارسی یعنی خوب
گویش مازنی
۱فامیل – قوم ۲شوهر دختر ۳شوهر خواهر
خط روی شیشه یا هر چیز دیگر
بوسه
خرس
شوهر خواهر – شوهر دختر
واژه نامه بختیاریکا
( خَش ) روغن خش
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
می گویند
1:به معنی داماد هست یعنی شوهر خواهر یا شوهر دختر
2: به معنی خوش هست، مثلا: م ر خش بمو = خوشم اومد
3: به معنی بوسه هست، مثلا: خش هده=بوس بده
خشک=خش ک ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش بزک، انگولک، جفتک، سرخک، متلک، ناخنک، مترسک، پرک، کپک، چشمک، سرک، نرمک، گرمک و. . . است )
خشم=خش ( خشن، زمخت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است )
خشن=خش ( خشم، خراش ) ن ( پسوند نامساز )
خشخش
خاشخاش=خشخاش
خراش
خشاب=خش ( خراش، خشم ) اب ( پسوند نامساز شدن، نمونه دیگرش گواب ( جواب ) ، نواب، جوراب، کباب، کتاب، دولاب، مهراب، مرداب، گوراب ( خراب ) ، سراب، تناب، نوشاب، شاداب، پرتاب، آسیاب، سیراب )
خشت=برا لبه های تیزش از ریشه خش بهریده اند
خَش
روشنگری: در زبان پارسی سداها مهم نیستند و میتوانند بگردنند
مانند: خَش، خِشخِش، خُشک و. . .
بیکجا بر عروسان و خسوران
عروسان دختران داماد پوران
فخر گرگان
خش=خط
پاره خش=پاره خط
نیم خش=نیم خط
خشهای همسو=خطوط موازی
و . . .