کلمه جو
صفحه اصلی

خش

فارسی به انگلیسی

particle, scrunch


فارسی به عربی

ضوضاء

مترادف و متضاد

hatch (اسم)
درامد، روزنه، دریچه، نتیجه، خش، نصفه در، جوجه گیر ی

strap (اسم)
تسمه، بند چرمی، تسمه فلزی، خش، قیش، بند رکاب، تسمه رکاب، تازیانه زنی

strip (اسم)
نوار، باریکه، خش

garbage (اسم)
تفاله، روده، نخاله، اشغال، خاکروبه، زباله، فضولات، خش، اشغال وخاکروبه

stripe (اسم)
خط، باریکه، مارک، پارچه راه راه، خش، یراق، خط راه راه، درجه نظامی، پاگون

notch (اسم)
شکاف، فرو رفتگی، بریدگی، خش، چوب خط، شکاف چوبخط

hack (اسم)
برش، ضربه، ضربت، فاحشه، چاک، نویسنده مزدور، جنده، خش، مزدور، کلنگ، سرفه خشک وکوتاه، اسب کرایه ای، اسب پیر، درشکه کرایه

flinders (اسم)
تراشه، خرده شیشه و امثال ان، قطعات شکسته، خش

good-mother (اسم)
خش

stria (اسم)
خط، شیار، خش، خیاره، نوار باریک، هر یک از خطوط موازی

mother-in-law (اسم)
خش، مادر زن، مادر شوهر، نامادری

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مادر زن . ۲ - مادر شوهر .
نام قریتی است به اسفراین

فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. ) ۱ - مادرزن . ۲ - مادرشوهر.
(خَ ) (اِ. ) = خاشه : ریزه ، خاشه .

(خَ) (اِ.) 1 - مادرزن . 2 - مادرشوهر.


(خَ) (اِ.) = خاشه : ریزه ، خاشه .


لغت نامه دهخدا

خش. [ خ ُ ] ( اِ ) مادرزن. ( برهان قاطع ). خَشامَن. رجوع به خشامن شود :
تازیانه دوتا چو... خسر
موش اندرشکسته چون... خش.
منجیک.
دست خوش زمانه برکنده و شخوده
روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش.
شمس فخری ( از آنندراج ).
|| مادرشوهر. ( برهان قاطع ). خَشامَن. رجوع به خشامن شود. || ( ص ) نوعی کتابت برای کلمه خوش است یعنی خوب. نیک. خوش. || خشک. ( ناظم الاطباء ).

خش. [ خ َ ] ( اِ ) مادرزن. ( برهان قاطع ). || مادرشوهر. ( برهان قاطع ). خَشامَن. || دو تند و تیز. ( از برهان قاطع ) :
در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم
از پای فرق سازددر وقت رفتن خش.
شمس فخری.
|| بیخ. بغل. ابط. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). کش. ( انجمن آرای ناصری ) :
دست شاعر به خش برد صله را
سوزنی شاعری است دست به خش.
سوزنی ( ازجهانگیری ).

خش. [ خ َش ش ] ( ع ص ، اِ ) چیزی درشت و سیاه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خاش . || شتر چوب در بینی کرده. ج ، خاش . || شکاف در چیزی. ج ، خاش . || باران اندک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خاش .

خش. [ خ َش ش ] ( ع مص ) درآمدن در چیزی. || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خش. [ خ ُش ش ] ( ع اِ ) پشته ریگ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خش. [ خ َ ] ( اِخ )نام قریه ای است به اسفراین. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خش . [ خ َ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). || مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . || دو تند و تیز. (از برهان قاطع) :
در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم
از پای فرق سازددر وقت رفتن خش .

شمس فخری .


|| بیخ . بغل . ابط. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کش . (انجمن آرای ناصری ) :
دست شاعر به خش برد صله را
سوزنی شاعری است دست به خش .

سوزنی (ازجهانگیری ).



خش . [ خ َ ] (اِخ )نام قریه ای است به اسفراین . (یادداشت بخط مؤلف ).


خش . [ خ َش ش ] (ع ص ، اِ) چیزی درشت و سیاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خاش ّ. || شتر چوب در بینی کرده . ج ، خاش ّ. || شکاف در چیزی . ج ، خاش ّ. || باران اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خاش ّ.


خش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خش . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود :
تازیانه دوتا چو ... خسر
موش اندرشکسته چون ... خش .

منجیک .


دست خوش زمانه برکنده و شخوده
روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش .

شمس فخری (از آنندراج ).


|| مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود. || (ص ) نوعی کتابت برای کلمه ٔ خوش است یعنی خوب . نیک . خوش . || خشک . (ناظم الاطباء).

خش . [ خ ُش ش ] (ع اِ) پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


فرهنگ عمید

۱. شیار کوچک بر روی چیزی، خراش.
۲. ناصافی در طنین صدا.

دانشنامه عمومی

(خَش) خوش - خوب - پسندیده - مورد پسند


خوب، مناسب


این کلمه به لهجۀ یزدی است و به زبان فارسی یعنی خوب


گویش مازنی

/Khesh/ فامیل – قوم - شوهر دختر ۳شوهر خواهر & خط روی شیشه یا هر چیز دیگر & بوسه & خرس & شوهر خواهر – شوهر دختر

۱فامیل – قوم ۲شوهر دختر ۳شوهر خواهر


خط روی شیشه یا هر چیز دیگر


بوسه


خرس


شوهر خواهر – شوهر دختر


واژه نامه بختیاریکا

( خَش ) خوش
( خَش ) روغن خش

جدول کلمات

مادر زن, مادر شوهر

پیشنهاد کاربران

خش با کسره «خ» ( ا ) در زبان مازنی به معنای داماد است و آن از «خویش» می آید.

خش با کسره «خ» در زبان مازنی به معنای بوسه می باشد.

خش با کسره «خ» در زبان مازنی به معنای خوب و خوش است، نظیر: «مِرِ خِش بیَمو» به معنای «خوشم آمد».

در زبان لری بختیاری به خوش
می گویند

ضخیم

خش بافتحه درلحجه یزدی به معنای افعال وکلمات مثبت است مثلا هواخشهیعنی هوادلپذیره

خَش در گویش یزدی یعنی خوش ، خوب

خش با کسره در زبان مازنی سه معنی متفاوت دارد با همین تلفظ
1:به معنی داماد هست یعنی شوهر خواهر یا شوهر دختر
2: به معنی خوش هست، مثلا: م ر خش بمو = خوشم اومد
3: به معنی بوسه هست، مثلا: خش هده=بوس بده

خش در زبان کهن فارسی از نامهای خدا بوده و خشایار یعنی یار و یاور خدایان

در گویش مشهدی به مادرشوهر_مادرزن خش ( با ضمه خ ) میگویند

خشک از ریشه خش میاد، نمونه های دیگر
خشک=خش ک ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش بزک، انگولک، جفتک، سرخک، متلک، ناخنک، مترسک، پرک، کپک، چشمک، سرک، نرمک، گرمک و. . . است )
خشم=خش ( خشن، زمخت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است )
خشن=خش ( خشم، خراش ) ن ( پسوند نامساز )
خشخش
خاشخاش=خشخاش
خراش
خشاب=خش ( خراش، خشم ) اب ( پسوند نامساز شدن، نمونه دیگرش گواب ( جواب ) ، نواب، جوراب، کباب، کتاب، دولاب، مهراب، مرداب، گوراب ( خراب ) ، سراب، تناب، نوشاب، شاداب، پرتاب، آسیاب، سیراب )
خشت=برا لبه های تیزش از ریشه خش بهریده اند
خَش

روشنگری: در زبان پارسی سداها مهم نیستند و میتوانند بگردنند
مانند: خَش، خِشخِش، خُشک و. . .

خَش در گویش اچمی یعتی خوش

دوستانی که همین هردمبیل مینویسند بهتراست بدانند در زبان پارسی ( شما بخوانید ایرانی ) حرفی بوده که صدای خو میداده است ان یک حرف است و نه دو حرف خ واو - واژگانی چون خوش و خواهر از انست هم اکنون در افغانستان و تاجیکستان گفته میشود - در ان وقتی که ما را وقت خوش بود ز هجرت رفته ششصد شصت و شش بود - میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است میبینیم که باید کش و شش و خوش را با فتحه خواند در فارسی دری هم گفته میشود - اما خش و خشو و خشور و خسور و خسر خسیر - خسوره با گویه های گونگون به چم مادر زن و مادر شوهر و پدرزن و پدرشوهر است انگونه که میدانیم زبان پارسی نیز پیش از این چون عربی واژگان دارای نرینه و مادینه بودند و نری و مادگی و خنثی نیز داشته و ( اکنون نیز در پاره ای گویشها هست گرچه در پارسی دری دیگر نیست برای اینست که خسور هم برای پدرزن و هم مادر زن ومادرشوهر و پدرشوهر گفته میشود البته باید بدانیم که حالت ساده و فاعلی پُس و پیت و مات و دخت خوه و برا و خسو و حالت مفعولی پسر و پدر و مادر و دختر و خواهرو برادر و خسور است که این همان را است که برای مالکیت و مفعول کردن می اید

بیکجا بر عروسان و خسوران
عروسان دختران داماد پوران
فخر گرگان

کم عقل، ساده لوح،

خَش به چم خراش روی پوست یا هرچیزی، که می تواند بجای خط هم بکار رود.
خش=خط
پاره خش=پاره خط
نیم خش=نیم خط
خشهای همسو=خطوط موازی
و . . .


کلمات دیگر: