کلمه جو
صفحه اصلی

خسته شدن

فارسی به انگلیسی

fag, fatigue, tire, weary, to get tired

to get tired


fag, fatigue, tire, weary


فارسی به عربی

اتعب , ثقب

مترادف و متضاد

weary (فعل)
بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن، خسته کردن یاشدن

fatigue (فعل)
خسته شدن، خسته کردن، فرسودن

be exhausted (فعل)
خسته شدن

tire (فعل)
خسته شدن، خسته کردن، از پا درامدن، فرسودن، لاستیک زدن به

be tired (فعل)
خسته شدن

فرهنگ فارسی

مجروح گشتن مجروح شدن

لغت نامه دهخدا

خسته شدن. [ خ َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مجروح گشتن. مجروح شدن. جراحت برداشتن. زخمدار شدن : عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینیش خسته شد بفرمود تا زندانش بردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). تیری از مسلمانان به ملک روم آمد و خسته شد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
که از کارتان دل شکسته شوند
برین خستگی نیز خسته شوند.
فردوسی.
پس صید خسته شده تیز گام
چه تازی همی خیره در دست دام.
اسدی.
هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم خسته شود در آخر از خنجر عشق.
خواجه عبداﷲ انصاری.
عاقبت ملک الروم را تیری رسید خسته شد رومیان بهزیمت باز گشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). و مردم بسیار کشته و خسته شدند. ( ترجمه اعثم کوفی ). || درمانده گشتن. وامانده شدن. ( از ناظم الاطباء ). مانده شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

واژه نامه بختیاریکا

( خسته شدن ( حیوان هنگام حمل بار ) ) پی زِیدِن؛ پی کشیدِن
تلنگ در رَهدِن؛ هرنگهِستِن؛ زُووی بریدِن؛ بُهرِستِن

پیشنهاد کاربران

تنگ آمدن

به ستوه آمدن

از پا درآمدن

از پای در آمدن

از پر و پا افتادن ؛ سخت مانده شدن از بسیاری حمل چیزهای ثقیل یا رفتن و غیره. از پا افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

واماندن. . . . ازنفس افتادن. . . . .


کلمات دیگر: