بلغور جریش
یارمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یارمه. [ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) بلغور. جریش. جشیش. گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.
گویش مازنی
/yaarme/ آرد نامرغوب
آرد نامرغوب
پیشنهاد کاربران
یارمه = قبض انجمن
ابوالفضل هاشم زاده تبریزی
ابوالفضل هاشم زاده تبریزی
کلمات دیگر: