کلمه جو
صفحه اصلی

لاب

فرهنگ فارسی

دانشمند علوم الهی و جغرافی ( و . بورژ ۱۶٠۷ - ف. ۱۶۷٠ م . ) . وی کتابهایی دارد که از آن جمله اند : [ جغرافیایی سلطنتی با نقشه و جدول شهرها و استانهای امپراتوری فرانسه ] [ مجموعه شرح حال پدران مقدس ] [ مجموعه عمومی روحانیان مقدس صاحب نظر . ]
کاملاکلا : این گوشت لاب ماهیچه است .
نام حکیمی که اسطرلاب را او وضع کرده است

فرهنگ معین

(ق . ) (عا. ) کاملاً، کلاً.

لغت نامه دهخدا

لاب . (اِخ ) نام پسر ادریس علیه السلام . (برهان ).


لاب. ( ع اِ ) ج ِ لابة. سنگلاخ سوخته. ( منتهی الارب ).

لاب. ( اِخ ) جایگاهی است در شعر. ( معجم البلدان ).

لاب. ( اِخ ) از بلاد نوبه. صنفی از غلامان سیاه را از آنجا آرند و کافور اخشیدی و نیز صندل لابی از آنجاست. متنبی گوید کان الاسودَ اللابی فیهم. ( معجم البلدان ).

لاب. ( اِخ ) نام پسر ادریس علیه السلام. ( برهان ).

لاب. ( اِخ ) نام حکیمی که اسطرلاب را او وضع کرده است. ( برهان ). نام حکیمی یونانی که اصطرلاب منسوب بدوست. ( آنندراج ). برخی گویند نام پسراسطر است و اسطر نام پادشاهی بوده از یونان. ( برهان ). نام مردی ، گویند از هند است و اسطرلاب منسوب به وی. قیل الاصل انّه سطر اسطراً و بنی علیه حساباً بمعرفة الاقالیم السبعة فی صفائح من نحاس فقیل الاسطرلاب ثم مزجا و نزعت الاضافة فقیل الاسطرلاب معرفة و قدیقال الاسطرلاب بتقدم السین علی الطّاء. ( منتهی الارب ). آنچه صاحب برهان و دیگران در معنی لاب و اسطرلاب آورده اند غلط است. کلمه اسطرلاب کلمه ای است یونانی مرکب از آسترن به معنی ستاره و لامبانین به معنی اخذ و گرفتن. رجوع به لغت اسطرلاب و استرلاب درهمین لغت نامه شود. || ( اِ ) به لغت یونانی آفتاب را گویند. ( برهان ). آفتاب. ( آنندراج ) ( شمس اللغات ). || اندازه آفتاب. ( شمس اللغات ).

لاب. [ لاب ب ] ( اِخ ) لوپر فیلیپ. از آباء یسوعیین فرانسه. مولد بورژ ( 1607-1670 م. ). مؤلف کتاب مجموعه عمومی سنوذسات مقدس .

لاب . (اِخ ) از بلاد نوبه . صنفی از غلامان سیاه را از آنجا آرند و کافور اخشیدی و نیز صندل لابی از آنجاست . متنبی گوید کان ّ الاسودَ اللابی فیهم . (معجم البلدان ).


لاب . (اِخ ) جایگاهی است در شعر. (معجم البلدان ).


لاب . (اِخ ) نام حکیمی که اسطرلاب را او وضع کرده است . (برهان ). نام حکیمی یونانی که اصطرلاب منسوب بدوست . (آنندراج ). برخی گویند نام پسراسطر است و اسطر نام پادشاهی بوده از یونان . (برهان ). نام مردی ، گویند از هند است و اسطرلاب منسوب به وی . قیل الاصل انّه سطر اسطراً و بنی علیه حساباً بمعرفة الاقالیم السبعة فی صفائح من نحاس فقیل الاسطرلاب ثم مزجا و نزعت الاضافة فقیل الاسطرلاب معرفة و قدیقال الاسطرلاب بتقدم السین علی الطّاء. (منتهی الارب ). آنچه صاحب برهان و دیگران در معنی لاب و اسطرلاب آورده اند غلط است . کلمه ٔ اسطرلاب کلمه ای است یونانی مرکب از آسترن به معنی ستاره و لامبانین به معنی اخذ و گرفتن . رجوع به لغت اسطرلاب و استرلاب درهمین لغت نامه شود. || (اِ) به لغت یونانی آفتاب را گویند. (برهان ). آفتاب . (آنندراج ) (شمس اللغات ). || اندازه ٔ آفتاب . (شمس اللغات ).


لاب . (ع اِ) ج ِ لابة. سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ).


لاب . [ لاب ب ] (اِخ ) لوپر فیلیپ . از آباء یسوعیین فرانسه . مولد بورژ (1607-1670 م .). مؤلف کتاب مجموعه ٔ عمومی سنوذسات مقدس .


گویش مازنی

/laab/ نوعی قارچ - نصف – نیمه – شکاف

۱نوعی قارچ ۲نصف – نیمه – شکاف


پیشنهاد کاربران

نام نویسنده کتاب لاب{ادوارت لاب}کنسولگری


کلمات دیگر: