مائی
فارسی به انگلیسی
blue, aquatic
عربی به فارسی
وابسته به اب , جانور يا گياه ابزي , ابزي , اب , ابدار
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به مائ آبی : گرچه بهوا برشد چون مرغ همیدون ورچه بزمین درشد چون مردم مائی ... ( منوچهری . د. ۸۳ )
منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند
منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند
( صفت ) منسوب به مای اهل شهر مای ( مردیم این شهر بسحر و جادو واحکام نجوم شهرت داشتند ) : از طالع میلاد تو دیدند رصدها اختر شمران رومی و یونانی و مایی . ( خاقانی . سج.۴۳۷ )
لغت نامه دهخدا
مائی. [ ئی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. ( منتهی الارب ). بمعنی آبی منسوب به آب. ( آنندراج ). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیده متقدمان بود :
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
با لفظهای مائی با طبعهای ناری.
|| منسوب به «ما» یعنی کدامین. ( ناظم الاطباء ).
مائی. ( اِ ) به هندی ثمرةالطرفاست. ( فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به مائن اس شود.
مائی. ( حامص ) کبر. عجب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خودپرستی. ( منتهی الارب ).
- مائی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. ( منتهی الارب ). عجب و غرور و کبر. ( آنندراج ). تفاخر به خانواده و به خود کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی.
مائی. ( ص نسبی ) منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی.
اخترشمران رومی و یونانی و مائی.
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
منوچهری.
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خودبا لفظهای مائی با طبعهای ناری.
منوچهری.
- شکل مائی ؛ از مجسمات ، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویة الاضلاع والزوایا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).|| منسوب به «ما» یعنی کدامین. ( ناظم الاطباء ).
مائی. ( اِ ) به هندی ثمرةالطرفاست. ( فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به مائن اس شود.
مائی. ( حامص ) کبر. عجب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خودپرستی. ( منتهی الارب ).
- مائی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. ( منتهی الارب ). عجب و غرور و کبر. ( آنندراج ). تفاخر به خانواده و به خود کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی.
حافظ.
مائی. ( ص نسبی ) منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ).
از طالع میلاد تو دیدند رصدهااخترشمران رومی و یونانی و مائی.
خاقانی.
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود.مائی . (اِ) به هندی ثمرةالطرفاست . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به مائن اس شود.
مائی . (حامص ) کبر. عجب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خودپرستی . (منتهی الارب ).
- مائی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (منتهی الارب ). عجب و غرور و کبر. (آنندراج ). تفاخر به خانواده و به خود کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی .
- مائی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (منتهی الارب ). عجب و غرور و کبر. (آنندراج ). تفاخر به خانواده و به خود کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی .
حافظ.
مائی . (ص نسبی ) منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی .
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران رومی و یونانی و مائی .
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود.
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی .
منوچهری (یادداشت ایضاً).
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران رومی و یونانی و مائی .
خاقانی .
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود.
مائی . [ ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب ). بمعنی آبی منسوب به آب . (آنندراج ). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیده ٔ متقدمان بود :
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری .
- شکل مائی ؛ از مجسمات ، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویة الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| منسوب به «ما» یعنی کدامین . (ناظم الاطباء).
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .
منوچهری .
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری .
منوچهری .
- شکل مائی ؛ از مجسمات ، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویة الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| منسوب به «ما» یعنی کدامین . (ناظم الاطباء).
مایی . (حامص ) «ما» بودن . انیت . انانیت . (فرهنگ فارسی معین ). || خودپرستی . (ناظم الاطباء).
- مایی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (ناظم الاطباء) :
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی .
- مایی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (ناظم الاطباء) :
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی .
حافظ.
مایی. ( ص نسبی ) منسوب به شهر مای هندوستان که مردمش به ستاره شناسی و جادوگری مشهوربوده اند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ورچه به زمین درشد چون مردم مایی.
اخترشمران ، رومی و یونانی و مایی.
مایی. ( حامص ) «ما» بودن. انیت. انانیت. ( فرهنگ فارسی معین ). || خودپرستی. ( ناظم الاطباء ).
- مایی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. ( ناظم الاطباء ) :
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی.
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ورچه به زمین درشد چون مردم مایی.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ).
از طالع میلاد تو دیدند رصدهااخترشمران ، رومی و یونانی و مایی.
خاقانی ( یادداشت ایضاً ).
و رجوع به «مای » و «مایمرغی » شود.مایی. ( حامص ) «ما» بودن. انیت. انانیت. ( فرهنگ فارسی معین ). || خودپرستی. ( ناظم الاطباء ).
- مایی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. ( ناظم الاطباء ) :
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی.
حافظ.
مایی . (ص نسبی ) منسوب به شهر مای هندوستان که مردمش به ستاره شناسی و جادوگری مشهوربوده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ورچه به زمین درشد چون مردم مایی .
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران ، رومی و یونانی و مایی .
و رجوع به «مای » و «مایمرغی » شود.
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ورچه به زمین درشد چون مردم مایی .
منوچهری (یادداشت ایضاً).
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران ، رومی و یونانی و مایی .
خاقانی (یادداشت ایضاً).
و رجوع به «مای » و «مایمرغی » شود.
فرهنگ عمید
۱. مربوط به ماء.
۲. [مجاز] فصیح.
۲. [مجاز] فصیح.
۱. ما بودن.
۲. هستی؛ وجود.
۳. [مجاز] خودبینی؛ خودخواهی؛ تکبر.
〈 ماییومنی: [قدیمی، مجاز] خودبینی؛ خودخواهی؛ تکبر: ◻︎ در بحر مایی و منی افتادهام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ: ۹۵۶).
۱. ما بودن.
۲. هستی، وجود.
۳. [مجاز] خودبینی، خودخواهی، تکبر.
* مایی ومنی: [قدیمی، مجاز] خودبینی، خودخواهی، تکبر: در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ: ۹۵۶ ).
۲. هستی، وجود.
۳. [مجاز] خودبینی، خودخواهی، تکبر.
* مایی ومنی: [قدیمی، مجاز] خودبینی، خودخواهی، تکبر: در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ: ۹۵۶ ).
گویش مازنی
/maaei/ ماهی
ماهی
/maayi/ ماهی
پیشنهاد کاربران
در زبان لری بختیاری به معنی
ماهی
Mai
ماهی
Mai
کلمات دیگر: