کلمه جو
صفحه اصلی

حیک

فرهنگ فارسی

خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن .

لغت نامه دهخدا

حیک. [ ح َ ] ( ع مص ) خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حرکت دادن دوشها گاه رفتن با فراخ نهادن زانوان از یکدیگر. تکبر و تبختر کردن. ( اقرب الموارد ). حیکان. ( منتهی الارب ). || تأثیر کردن سخن در دل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تأثیر کردن ( المصادر زوزنی ). || کار کردن شمشیر در چیزی. || بریدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).


کلمات دیگر: