کلمه جو
صفحه اصلی

دما دما

فرهنگ فارسی

نفس نفس . تتابع نفس .

لغت نامه دهخدا

دمادما. [ دَ دَ ] ( اِ مرکب ) نفس نفس. تتابع نفس. ضیق النفس. شدت یافتن نفس و تند شدن آن به سبب دویدن یا برداشتن و حمل چیزی سنگین و یا به علل دیگر. ( از یادداشت مؤلف ) : لاژورد، خداوند دمادما را نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و همچنین آهسته باید رفتن و به تعجیل نباید رفتن که دمادما برافکند و از رفتن بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). مدحوج را [ از زراوند ] به آب بسایند و بخورند فواق و.... و دمادما را نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و گروهی گفته اند [ عصاره لبلاب ] سفید شش را پاک کند و دمادما را ببرد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). ضیق النفس و دمادما و لرزیدن سر و دست و پای... ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به دما شود.


کلمات دیگر: