خوشخرام . آنکه باطنازی و عشوه گری خوش خرامد.
کش خرام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کش خرام. [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] ( ص مرکب ) خوشخرام. آنکه با طنازی و عشوه گری خوش خرامد :
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن.
او بازآرمیده و پر شرم و کشخرام.
جام چو کشتی کش خرام برآمد.
دخت خوارزمشاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری.
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن.
منوچهری.
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او بازآرمیده و پر شرم و کشخرام.
سوزنی.
در صدف دریا کشان بزم صبوحی جام چو کشتی کش خرام برآمد.
خاقانی.
از این کشخرامی ، لطیف اندامی ، ماهرویی ، سلسله مویی. ( سندبادنامه ). کنیزکی را دید باجمال ، زیبادلال ، عنبرموی ، خورشیددیدار، کبک رفتار، کش خرام. ( سندبادنامه ). از این سروبالایی ، کشخرامی ، زیبارویی. ( سندبادنامه ).دخت خوارزمشاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری.
نظامی.
کلمات دیگر: