کلمه جو
صفحه اصلی

رخصه

عربی به فارسی

اجازه , اذن , رخصت , دستور , پروانه , مرخصي , اجازه دادن , مجاز کردن , روا کردن , نديده گرفتن , جواز


فرهنگ فارسی

رخصه رخصت اجازه پروانه

لغت نامه دهخدا

رخصه. [ رُ ص َ / ص ِ ] ( از ع ، اِمص ) رخصة. رخصت. اجازه. پروانه :
باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش
توتیای چشم خاقانی به شروان آورد.
خاقانی.
چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری.
خاقانی.
گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا.
خاقانی.
و رجوع به رخصت و رخصة شود.

رخصة. [ رَ ص َ ] (ع ص ) مؤنث رَخْص . گویند: جاریة رخصة؛ دختر نازک اندام . و اصابع رخصة؛ انگشتان نرم و نازک . ج ، رَخائص (شذوذاً). (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).


رخصة. [ رُ خ ُ ص َ ] (ع اِمص ،اِ) رُخْصة. (ناظم الاطباء). رجوع به رُخْصَة شود.


رخصة. [ رُ ص َ ] (ع مص ) یا رُخُصة. آسان فرمودن کاری را. || دستوری دادن خدای بنده را در تخفیف کاری . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نوبت آب دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


رخصة. [رُ ص َ ] (ع اِ) یا رُخُصَة. نوبت شرب آب . ج ، رُخَص ،رخصات . (ناظم الاطباء). نوبت آب . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) آسانی و فراخی در کاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سهولت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). فراخی در کار. (دهار). یسر و سهولت . (تعریفات جرجانی ). || تخفیف . گفته شود: برای تو در این کار رخصتی است و خداوند دوست دارد عمل شود به رخصتهایش همان گونه که عمل می شود به واجباتش .(از اقرب الموارد). در اصطلاح شرع آنچه مباح شود بعلت عذری در مقابل دلیل محرم مانند افطار روزه ٔ ماه رمضان برای مسافر و جز آن . (از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح اصولیان مقابل عزیمت است و در تفسیر آن خلاف است .بعضی گویند عزیمت امور ملزمه باشد از احکام خمسه و رخصت وسعت در تکلیف باشد و مکلف تواند از آن گریزد وگفته اند اباحت باشد و باز گفته شده است مشروعاتی است که از جهت عذر و مشقتی مقرر شده است . (از فرهنگ علوم تألیف سجادی ) : از اینکه گفتم معما و تأویل نیست به هیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت می کند در مثل چنین حالی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
سبحان اﷲ فراخ چون چه
چون رخصتهای بوحنیفه .

سنایی .


قدم بر جاده ٔ شریعت و استقامت امر و نهی می باید نهاد و عمل به عزیمت و سنت می باید کرد و از رخصت و بدعت دور می باید بود. (انیس الطالبین ص 19). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 617و الموافقات ص 301 شود.


کلمات دیگر: