کلمه جو
صفحه اصلی

زغر

فرهنگ فارسی

دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه است که فرو رفتن آب آن عمات بر آمدن دجال است

لغت نامه دهخدا

زغر. [ زَ غ َ ] (اِ) رنج . آزار. محنت . || زمین نرم . || (ص ) هر چیز رنگینی . (ناظم الاطباء) || (اِ) نوعی از طعام . (ناظم الاطباء). طعام خوردنی را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ).


زغر. [ زَ غ َ ] ( اِ ) رنج. آزار. محنت. || زمین نرم. || ( ص ) هر چیز رنگینی. ( ناظم الاطباء ) || ( اِ ) نوعی از طعام. ( ناظم الاطباء ). طعام خوردنی را نیز گفته اند. ( برهان ) ( آنندراج ).

زغر. [ زَ ] ( ع مص ) به ستم گرفتن کسی را. || بسیار آب و فراخ گردیدن دجله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فزون گشتن چیزی با فراوانی.( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زغر کل شی ؛ بسیاری آن چیز و افراط آن است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کثرت. بسیاری. فراوانی. زیادتی. افراط. افزونی. ( ناظم الاطباء ).

زغر. [ زُ غ َ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). نام طایفه ای. ( ناظم الاطباء ).

زغر. [ زُ غ َ ] ( اِخ ) نام دختر لوط ( ع ). ( برهان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده ٔبعد و نزهة القلوب ج 3 ص 290 و معجم البلدان شود.

زغر. [ زُ غ َ ] ( اِخ ) دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه ای است که فرورفتن آب آن علامت برآمدن دجال است. ( منتهی الارب ). نام چشمه ای هم هست منسوب به او گویند چون خشم شود علامت قیامت است و دجال ظهور کند . ( برهان )( آنندراج ). قریه ای به مشارف شام و اسم دختر لوط است که بدین قریه آمده و آنرا به نام خود خواند. در حدیث... مذکور است که حیوانی در جز اثر البحر وجود داردکه اخبار جستجو کند و به دجال رساند و چشمه زغر درآخرالزمان فرورود و آن علامت قیامت است. رجوع به معجم البلدان شود. شهری است از عود شام و نزدیک او دریائی است که آن را دریای مرده خوانند ، زیرا که هیچ جانور در او نباشد. ( نفایس الفنون ). رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 271 و 290 شود.

زغر. [ زَ ] (ع مص ) به ستم گرفتن کسی را. || بسیار آب و فراخ گردیدن دجله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فزون گشتن چیزی با فراوانی .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) زغر کل شی ؛ بسیاری آن چیز و افراط آن است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). کثرت . بسیاری . فراوانی . زیادتی . افراط. افزونی . (ناظم الاطباء).


زغر. [ زُ غ َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). نام طایفه ای . (ناظم الاطباء).


زغر. [ زُ غ َ ] (اِخ ) دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه ای است که فرورفتن آب آن علامت برآمدن دجال است . (منتهی الارب ). نام چشمه ای هم هست منسوب به او گویند چون خشم شود علامت قیامت است و دجال ظهور کند . (برهان )(آنندراج ). قریه ای به مشارف شام و اسم دختر لوط است که بدین قریه آمده و آنرا به نام خود خواند. در حدیث ... مذکور است که حیوانی در جز اثر البحر وجود داردکه اخبار جستجو کند و به دجال رساند و چشمه ٔ زغر درآخرالزمان فرورود و آن علامت قیامت است . رجوع به معجم البلدان شود. شهری است از عود شام و نزدیک او دریائی است که آن را دریای مرده خوانند ، زیرا که هیچ جانور در او نباشد. (نفایس الفنون ). رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 271 و 290 شود.


زغر. [ زُ غ َ ] (اِخ ) نام دختر لوط (ع ). (برهان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔبعد و نزهة القلوب ج 3 ص 290 و معجم البلدان شود.



کلمات دیگر: