صف کشیدن به صف ایستادن صف زدن
رده زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رده زدن. [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) صف کشیدن. به صف ایستادن. صف زدن :
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
رده آن سپه را زده بر دو میل.
زنند از بر تخت پیشت رده.
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
رده آن سپه را زده بر دو میل.
فردوسی.
به جایی رسیدی که مرغ و دده زنند از بر تخت پیشت رده.
فردوسی.
کلمات دیگر: