کلمه جو
صفحه اصلی

حابس

فرهنگ فارسی

ابن سعد الیمانی صحابی است

لغت نامه دهخدا

حابس. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده. || محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است :
موالیکم مولی الولادة منهم
و مولی الیمین حابس قد تقسما.
- حابس العرق ؛ دارو که خوی بازدارد.
- حابس دم ؛ دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بُر.

حابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید :
لیس یرجون ان یکونوا کقومی
قد بلوایوم حابس و الکلاب.
و هم او گوید:
فاصبح ما بین الکلاب فحابس
قفاراً یغنیها مع اللیل یومها.
و ذوالرمة گوید:
اقول لعجلی یوم فلج و حابس
اجدی فقد اقوت علیک الامالس.
رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.

حابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن دغنه کلبی. صحابی است و او راست : خبری در اعلام النبوة، که ابونصر آن را به اختصار آورده و هشام بن الکلبی آن را، از عدی بن حاتم آرد که گفت : مرا مزدوری بود از کلب که او را حابس بن دغنه گفتندی. روزی که به آستان خانه ایستاده بودم او را دیدم هراسان و پریشان خاطر بیامد و گفت شتران خود بازگیر، گفتم ترا چه رسیده است که چنین مضطرب و پریشانی ؟ گفت : آنگاه که من در وادی بودم ناگاه شیخی را دیدم که از شکاف کوه بلندی ، آرام فرود آمد و چون برزمین مستقر گردید گفت :
یا حابس بن دغنه یا حابس
لاتعرضن بقلبک الوساوس.
هذا سنا النور بکف القابس
فاجنح الی الحق و لاتدالس.
و پس از آن پنهان گردید. من شتران از آنجای ببردم و به وادی دیگر شدم و در آن جای بخفتم ناگاه سواری مرا لگدی بزد و از خواب بیدار شدم همان شیخ را دیدم که می گفت :
یا حابس اسمع ما اقول ترشد
لیس ضلول حائر کمهتدی
لاتترکن نهج الطریق الاقصد
قد نسخ الدین بدین احمد.
عدی گوید من از شنیدن این سخنان بیهوش شدم و چون بهوش باز آمدم حابس باقی قصه را ذکر کرد و گفت : یا عدی ، خداوند دل مرا به اسلام نرم کرد، و از آنگاه ، حابس را ندیدم. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1ص 284 و 285 شود.

حابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ربیعة التمیمی. مکنی به ابوحیّه. ابن حبان گوید: او صحبت رسول را دریافت. و ابن السکن گوید حابس از بصریین ، و پسر وی ، حیه . از او روایت کند که از پیغمبر ( ص ) شنیدم که فرمود: «العین حق » و این حدیث را احمد و ترمذی و ابن خزیمه و بخاری نیز روایت کنند و درالادب المفرد، همه از طریق یحیی بن ابی کثیر از حیه روایت کنند. بغوی گوید جز این حدیث چیزی از وی نمیدانم و ابن عبدالبر گوید در اسناد حدیث او اضطراب است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 285 شود.

حابس . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حبس . بازدارنده . حبس کننده . || محبوس . و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است :
موالیکم مولی الولادة منهم
و مولی الیمین حابس قد تقسما.
- حابس العرق ؛ دارو که خوی بازدارد.
- حابس دم ؛ دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بُر.


حابس . [ ِب ] (اِخ ) ابن عمر. مکنی به ابوهاشم . رجوع به ابوهاشم سعد سنجاری ... شود.


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن دغنه کلبی . صحابی است و او راست : خبری در اعلام النبوة، که ابونصر آن را به اختصار آورده و هشام بن الکلبی آن را، از عدی بن حاتم آرد که گفت : مرا مزدوری بود از کلب که او را حابس بن دغنه گفتندی . روزی که به آستان خانه ایستاده بودم او را دیدم هراسان و پریشان خاطر بیامد و گفت شتران خود بازگیر، گفتم ترا چه رسیده است که چنین مضطرب و پریشانی ؟ گفت : آنگاه که من در وادی بودم ناگاه شیخی را دیدم که از شکاف کوه بلندی ، آرام فرود آمد و چون برزمین مستقر گردید گفت :
یا حابس بن دغنه یا حابس
لاتعرضن بقلبک الوساوس .
هذا سنا النور بکف القابس
فاجنح الی الحق و لاتدالس .
و پس از آن پنهان گردید. من شتران از آنجای ببردم و به وادی دیگر شدم و در آن جای بخفتم ناگاه سواری مرا لگدی بزد و از خواب بیدار شدم همان شیخ را دیدم که می گفت :
یا حابس اسمع ما اقول ترشد
لیس ضلول حائر کمهتدی
لاتترکن نهج الطریق الاقصد
قد نسخ الدین بدین احمد.
عدی گوید من از شنیدن این سخنان بیهوش شدم و چون بهوش باز آمدم حابس باقی قصه را ذکر کرد و گفت : یا عدی ، خداوند دل مرا به اسلام نرم کرد، و از آنگاه ، حابس را ندیدم . رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1ص 284 و 285 شود.


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعة التمیمی . مکنی به ابوحیّه . ابن حبان گوید: او صحبت رسول را دریافت . و ابن السکن گوید حابس از بصریین ، و پسر وی ، حیه . از او روایت کند که از پیغمبر (ص ) شنیدم که فرمود: «العین حق » و این حدیث را احمد و ترمذی و ابن خزیمه و بخاری نیز روایت کنند و درالادب المفرد، همه از طریق یحیی بن ابی کثیر از حیه روایت کنند. بغوی گوید جز این حدیث چیزی از وی نمیدانم و ابن عبدالبر گوید در اسناد حدیث او اضطراب است . رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 285 شود.


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعة الیمانی . بقول ابن حبان ، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحدبن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعدبن منذربن ربیعه ٔ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 هَ . ق . ج 1 ص 285 شود.


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعد الیمانی . صحابی است .عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 شود.


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعدبن منذربن ربیعة بن سعدبن بثری الطائی الیمانی . صحابی است و او از آن گروه از صحابه است که ابوبکر به شام فرستاد.وی از ابوبکر صدیق و فاطمه علیها السلام روایت دارد.و از ابوبکر روایت کند که پیغمبر(ص ) گفت : «من صلی صلاة الصبح فهو فی ذمة اﷲ فلا تخفروا اﷲ فی عهده فمن قتله طلبه اﷲ حتی یکبه اﷲ فی النار علی وجهه ». ابن سمیعاو را در طبقه ٔ اولی از صحابه آرد و با ابن سعد و ابوزرعه ٔ دمشقی که حابس را در شمار صحابه که به شام رفته اند دانند موافقت دارد. ابن عساکر نیز در تاریخ خود گوید که حابس از جمله ٔ آن صحابه است که ابوبکر به شام فرستاد و از اهل عبادت و اجتهاد یمن بود. او ازدست عمربن الخطاب رضی اﷲ عنه به قضاء حمص مأمور شدو در آن وقت به خواب دید که خیل ملائک از جانبی باآفتاب طالع شدند و ماه نیز محاط به کواکب از سوئی برآمد و این رؤیا عمر را حکایت کرد عمر از وی پرسید تو آنگاه در کدام جانب بودی گفت من در جانبی که ماه و ستارگان بودند ایستاده بودم عمر از ارسال وی به حمص باز ایستاد و حابس تا خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بزیست و آنگاه که جنگ صفین ببود او ملتزم جیش معاویه شد. و سرداری پیادگان با او بود و ابوالطفیل عامری گوید که حابس در این جنگ صاحب لواء طی ٔ از اهل شام بود و در میدان جنگ این ابیات میخواند:
اما بین المنایا غیرسبع
بقین من المحرم اوثمان
اما یعجبک انا قدکففنا
عن اهل الکوفة الموت العیان
اء ینهانا کتاب اﷲ عنهم
ولا تنهاهم السبع المثانی .
و او در محرم سنه ٔ 37 هَ . ق . کشته شد و خواب اوبدین گونه تعبیر گردید. و شاعری عراقی درامر قتل او گوید:
و نحن قتلنا حابسا فی عصابة
کرام و لم نترک بصفین معضبا.
حارث بن یزید گوید در روز جنگ صفین ابومسلم خولانی و حابس طائی و ربیعه ٔ خرشی با هم گرد آمدند و گفتند هر یک از ما دعائی کند ابومسلم گفت : اللهم اکفنا و عافنا. حابس گفت : اللهم اجمع بیننا و بینهم . ربیعه گفت : اللهم اجمع بیننا ثم ابلنا بهم و ابلهم بنا. و چون جنگ درگرفت ابومسلم بسلامت از معرکه بدر رفت و چشم ربیعه کور شد و حابس کشته گردید. و گویند چون علی (ع ) با مالک اشتر بر کشتگان صفین میگذشت مالک متوجه کشته ای گشت و گفت این حابس است و من او را مؤمن میدانستم و اکنون او را بگمراهی کشته می بینم . علی فرمود: هم اکنون او مؤمن است . رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام سنه ٔ 1331 ج 3 ص 419 و 420و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 285 شود.


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابوالأقرع تمیمی . او حکم عرب بود به جاهلیّت . (منتهی الارب ).


حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید :
لیس یرجون ان یکونوا کقومی
قد بلوایوم حابس و الکلاب .
و هم او گوید:
فاصبح ما بین الکلاب فحابس
قفاراً یغنیها مع اللیل یومها.
و ذوالرمة گوید:
اقول لعجلی یوم فلج و حابس
اجدی فقد اقوت علیک الامالس .
رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.


فرهنگ عمید

بازدارنده، حبس کننده.

پیشنهاد کاربران

به مالک شیء مادی مورد انتفاع، حابس نیز گفته می شود.

مالک

حابس = یعنی � مالک


کلمات دیگر: