کلمه جو
صفحه اصلی

هاشم

فارسی به انگلیسی

masculine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: هاشم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hāšem) (فارسی: هاشم) (انگلیسی: hashem)
معنی: خرد کننده، نام یکی از اصحاب پیامبر اسلام ( ص )، ( در قدیم ) شکننده، ( اَعلام ) ) نام ابن عبد مناف از اجداد پیامبر اسلام ( ص ) معروف به هاشم ابن عبد مناف، ) هاشم ( = ابن عتبه ابن ابی وقاص ) : [قرن اول هجری] نام یکی از اصحاب پیامبر اسلام ( ص ) ملقب به مرقال، ) هاشم ابن حکیم: [قرن هجری] ملقب به مقَنَع، پیشوای ایرانی سپید جامگان، از مردم مرو، او رهبری شورشی را بر ضدّ خلیفه ی عباسی بر عهده داشت و گفته شده است که در مقر حکومتش در نخشب، شب هنگام ماهی از یک چاه بیرون می آورد ( ماه نخشب )، که مدتی در افق نمایان بود، وقتی سپاهیان خلیفه بر او پیروز شدند، خود را در خم تیزاب انداخت، ) هاشم: شهرت احمدهاشم [، میلادی] شاعر نمادگرای ترک، که تحت تأثیر نمادگرایان فرانسوی به سرودن شعر پرداخت، از مجموعه شعر اوست: پیاله و ساعتهای ساحل برکه، ( در اعلام ) نام ابن عبد مناف از اجداد پیغمبر اکرم ( ص ) معروف به هاشم بن عبد مناف، هاشم نیز نام یکی از اصحاب حضرت رسول اکرم ( ص ) است، نام جد پیامبر ( ص )

(تلفظ: hāšem) (عربی) (در قدیم) شکننده ، خرد کننده ؛ (در اعلام) نام ابن عبد مناف از اجداد پیغمبر اکرم (ص) معروف به هاشم بن عبد مناف ؛ هاشم نیز نام یکی از اصحاب حضرت رسول اکرم (ص) است .


فرهنگ فارسی

معروف به میر هاشم دوچی منسوب به محلتی در تبریز بهمین نام ( و. ۱۲۸۹ - مقت. ۱۲ رجب ۱۳۲۷ ه.ق . ) در آغاز جوانی به تحصیل علوم دینی پرداخت و سفری هم به عتبات کرده است . پس از مراجعت در شهر تبریز امامت جماعت داشت . چون انقلاب مشروطیت آغاز گشت جزئ آزادیخواهان در آمد و جزئ متحصنان قنسولخانه انگلیس در ۱۳۲۴ هجری قمری بود . در دوره اول مجلس به نمایندگی انتخاب شد و از وکلای تندرو بود . لیکن سرانجام با محمد علی شاه ارتباط یافت و جزئ مخالفان مشروطیت شد و به تبریز بازگشت و انجمن اسلامیه را تشکیل داد و در جنگهای تبریز از سران مخالف ستار خان بود. پس از پیروزی مشروطه خواهان و خلع محمد علی شاه به مازندران فرار کرد ولی دستگیر شد و سرانجام بدست آزادیخواهان محاکمه و محکوم باعدام گردید.
(اسم ) ۱- آنکه نان دراشکنه خرد کند . ۲- دوشند. شیر. ۳- نامی است ازنامهای مردان . ۴- شکننده : (( بویژه پیر و سالار هاشمی هاشم که هست هاشم اعدا بتیغ خارا دار. ) ) ( قا آنی )

فرهنگ معین

(ش ِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دوشندة شیر. ۲ - شکننده . ۳ - آن که نان در اشکنه خرد کند. ۴ - نامی است از نام های مردان .

لغت نامه دهخدا

هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عبدالاعلی الفزاری . از خطباء و رواة است . (البیان و التبیین ص 278).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن یقین . محدث است .


هاشم. [ ش ِ ] ( ع ص ) آنکه نان در اشکنه خرد میکند. ( ناظم الاطباء ). هشم الترید لقومه ؛ فهو هاشم. ( اقرب الموارد ). || کوه نرم. ( یادداشت مؤلف ). || دوشنده شیر. ( یادداشت مؤلف ). ج ، هُشُم.

هاشم. [ ش ِ ] ( اِخ ) پدر برخی از سی نفر شجاعان داود بود. ( قاموس کتاب مقدس ).

هاشم. [ ش ِ ]( اِخ ) آچین. پادشاه نشین غیرمستقل قدیم کشور سوماتراکه سابقاً در دست دولت هلند بوده است. دارای معادن و مواد نباتی ذیقیمت است. جمعیت آن 710000 تن و پایتخت آن کوتاراجا میباشد.

هاشم. [ ش ِ ] ( اِخ ) از اطبای قرن سوم هجری در مصر و طبیب دربار احمدبن طولون اولین امیر سلسله بنی طولون مصر بود. وی شاگرد سعیدبن توفیل طبیب مخصوص احمدبن طولون بود و همو وی را به شغل طبابت حرم احمد برگماشت. ( عیون الانباء فی طبقات الاطباء ص 84 ).

هاشم. [ ش ِ ] ( اِخ ) ازرواة است. ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی ، داستانی از قول وی درباره مرگ عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی نقل کرده است. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 280 شود.

هاشم. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( سلطان... ) از حکام تنکابن. وی در سال 910هَ. ق. بعد از کار کیا میرسیّد به حکومت تنکابن رسید. هاشم بر ضد برادر خود سلطان حسن که حکومت «بیه پیش » را غصب کرده بود شورید، ولی شکست یافت و میرحسین بن کارکیا یحیی کیا جانشین او شد. در سال 912 هَ. ق. هاشم کوشش کرد که دوباره حکومت تنکابن را به دست آورد. ولی باز شکست خورد و اسیر شد و به دست وزیر سلطان احمدخان بیه پیش به قتل رسید. سلطان حمزه پسر سلطان هاشم که در تنکابن میزیست در سال 984 هَ. ق. به دست مردم بیه پیش کشته شد و پسر حمزه یعنی کارکیا علی نیز در ضمن شورشی که به سال 1002 هَ. ق. در تنکابن اتفاق افتاد مقتول گشت. ( ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 191 ).

هاشم. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( سید... ) از سادات مرتضوی هزارجریب منسوب به خانواده جبرئیلی که بین سالهای 934 و 973 هَ. ق. در هزارجریب ( مازندران ) حکومت رانده است. ( ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 191 ).

هاشم. [ ش ِ ]( اِخ ) ( میر... ) از وزراء و حکام مازندران در دوره صفویه. ( ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 186 ).

هاشم. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( میر... ) از شعرای قرن نهم هجری ، از مردم هرات بود. امیر علیشیر نوائی درباره وی می نویسد که اول کمانگری میکرد و سپس به شغل حمامداری قیام نمود. طبع نیک دارد. و این بیت را از اشعار او آورده :

هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ازرواة است . ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی ، داستانی از قول وی درباره ٔ مرگ عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی نقل کرده است . رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 280 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) (الشیخ ...) ابن عبدالعزیز المحمدی الشافعی الاشعری القادری الهرری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از اوست : «الفتح الرحمانی فی الصلوة علی اشرف النوع الانسانی سیدنا محمدمصطفی العدنانی ». (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1887).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) (سلطان ...) از حکام تنکابن . وی در سال 910هَ . ق . بعد از کار کیا میرسیّد به حکومت تنکابن رسید. هاشم بر ضد برادر خود سلطان حسن که حکومت «بیه پیش » را غصب کرده بود شورید، ولی شکست یافت و میرحسین بن کارکیا یحیی کیا جانشین او شد. در سال 912 هَ . ق . هاشم کوشش کرد که دوباره حکومت تنکابن را به دست آورد. ولی باز شکست خورد و اسیر شد و به دست وزیر سلطان احمدخان بیه پیش به قتل رسید. سلطان حمزه پسر سلطان هاشم که در تنکابن میزیست در سال 984 هَ . ق . به دست مردم بیه پیش کشته شد و پسر حمزه یعنی کارکیا علی نیز در ضمن شورشی که به سال 1002 هَ . ق . در تنکابن اتفاق افتاد مقتول گشت . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 191).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) (سید...) از سادات مرتضوی هزارجریب منسوب به خانواده ٔ جبرئیلی که بین سالهای 934 و 973 هَ . ق . در هزارجریب (مازندران ) حکومت رانده است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 191).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) (سید...) نجفی . از علماء و زهاد و فقهای شیعه است . وی درباره ٔ شیخ جعفر نجفی صاحب کتاب کشف الغطاء گفته است : هر کس که بخواهد صورت مردم بهشت را ببیند، باید در صورت شیخ جعفر نجفی نگاه کند. (روضات الجنات ص 152).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن سُعَیدبن سهم بن عمروبن هصیص القرشی . از حکام و فرمانروایان قریش در دوره ٔ جاهلیت بود. وی از مردم مکه و جد عمروبن عاص (بن وائل بن هاشم ) سردارجنگهای دوره ٔ اسلامی است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) (میر...) از شعرای قرن نهم هجری ، از مردم هرات بود. امیر علیشیر نوائی درباره ٔ وی می نویسد که اول کمانگری میکرد و سپس به شغل حمامداری قیام نمود. طبع نیک دارد. و این بیت را از اشعار او آورده :
هر جا که نام مجنون یا کوهکن برآید
جای سخن نماند چون نام من برآید.

(مجالس النفائس چ تهران ص 140).



هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن ابی هاشم کوفی . محدث است و از پدرش روایت کرده . ابن حبان او را ثقه ذکر کرده است . (لسان المیزان ج 6 ص 184).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسین بن سلیمان الموسوی احسائی . فقیه امامی از مردم احساء (نجد) بود. وی به سال 1309 هَ . ق . وفات یافت و از جمله آثارش : کتاب «انموذج الحق المبین -خ » در اصول فقه مذهب شیعه و «ارجوزة فی الارث -خ » و «ارجوزة فی التوحید - خ » و «ایضاح السبیل -خ » در فقه و «جوابات المسائل - خ » در توحید است . (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اخی الابرد. جاحظ از قول احمدبن عبدالرحمان الحرانی ، داستانی درباره ٔ مجلس ضیافت امیر اسحاق بن ابراهیم حاکم بغداد در زمان مأمون و معتصم و الواثق آورده و در آن ذکری از هاشم که یکی از مهمانان آن مجلس بوده کرده است . رجوع به کتاب التاج چ مصر ص 13 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن البِرِند. محدث است .


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن مسلم بن مقسم اللیثی البغدادی . از محدثین فقه بود. اصل خاندانش از خراسان و خود در 134هَ . ق . در بغداد به دنیا آمد و همانجا پرورش یافت .مردم بغداد به وجودش افتخار میکردند. وی چهارهزار حدیث در بغداد نوشت . در سال 207 هَ . ق . وفات یافت . (از اعلام زرکلی ). وی از شیبان نحوی نیز روایت دارد.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حازم بن ابی نمی . امیری از بزرگان یمن که از سال 1036 تا 1039 هَ . ق . حکومت بیت الفقیه (شهری در تهامه ٔ یمن ) و توابعش را عهده دار بود. سپس والی لجب و محرق گردید و در سال 1045 هَ . ق . زُبَید را به تصرف آورد تا آخر عمر خوددر امارت باقی ماند. وی مردی فاضل ، بخشنده و فعال ودوراندیش و دارای عزم و اراده ای استوار بود. در سال 1055 هَ . ق . وفات یافت . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن صبیح . محدث است و از ابن جریح روایت دارد. بیهقی حدیث وی را حدیث منکر نوشته است . (لسان المیزان ج 6 ص 184).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حرملةبن الاشعر المری . از قبیله ٔ بنی مرة پسر عوف بن ذبیان . وی ازسواران و جنگجویان دوره ٔ جاهلیت عرب و رئیس و مهتر قبیله ٔ بنی مرةبن عوف بود. معاویةبن عمرو السلمی برادر خنساء شاعره ٔ معروف دوره ٔ جاهلیت ، به دست وی کشته شد. توضیح آنکه بین معاویة و هاشم بر سر زنی نزاع درگرفت بعد از آن در شهر حورة از دیار بنی مرة بین آن دو زد و خوردی واقع شد که منجر به کشته شدن معاویه گردید. صخر برادر معاویه به خونخواهی برادر با هاشم جنگید و درید برادر هاشم را به قتل رسانید. هاشم در یکی از سفرهایش به دست قیس بن سوار الجشمی کشته شد. قیس الجشمی در این باره رجزی سروده که مطلعش این است :
انی قتلت هاشم بن حرملة
بین الهباآت و بین الیعمله
خنساء که از کشته شدن قاتل برادر خود آگاه شد. شعری بدین مطلع سرود:
فداً للفارس الجشمی نفسی
و افدیه بمن لی من حمیم .

(از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9).



هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حسان . صاحب عیون الاخبار، داستانی از قول وی که او نیز از قول مردی از قبیله بنی تمیم نقل کرده ، در کتاب خود آورده است . برای اطلاع بیشتر رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 130 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرة. جد سلسه ٔ بنی هاشم و از اجداد پیغمبر اسلام (ص ) و یکی از بزرگان و معارف و رؤسای قریش در عهد خود بود. در مکه به دنیا آمد. نامش عمرو بود و به سبب بلندی مرتبه و مقامی که داشت او را عمروالعلی میگفتند. هاشم لقب اوست و این لقب بدان جهت به او داده شد که در قحطسالی در مکه خوان ضیافت گستردو نان در کاسه خرد میکرد و ترید به مردم میداد. و هشم به معنی شکستن و خرد کردن نان در کاسه است جهت ترید. عبدمناف پدر هاشم را چهار پسر بود: هاشم پدر عبدالمطلب ، عبدالشمس جد بنی امیه ، نوفل جد جبیربن مطعم و مطلب جد اعلای امام محمدبن ادریس شافعی . هاشم و عبدالشمس توأمان متولد شدند و هنگام تولد پیشانی ایشان بهم اتصال داشت به طوری که آن دو برادر را بوسیله ٔ شمشیر از یکدیگر جدا کردند. یکی از عقلا که این قضیه راشنید پیش گوئی کرد که همیشه در میان اولاد این دو برادر شمشیر قایم خواهد بود، و آخرالامر نیز این تطیر به وقوع پیوست . مطابق روایت ، هاشم اول کسی است که برای تجارت قریش دو سفر تابستانی و زمستانی معمول کرد. سفر تابستان کاروان تجارت به غزه (فلسطین ) و بلاد شام و گاهی به آنقره و مسافرت زمستانی به یمن و حبشه بود. وی با دولت روم و با امرای غسانی قراردادهائی جهت تأمین و تسهیل عبور کاروانهای تجارتی قریش بسته بود. برادران وی عبدالشمس و نوفل و مطلب نیز به ترتیب قراردادهائی با پادشاه حبشه و پادشاه ایران و پادشاه یمن مبنی بر تأمین کاروانهای قریش بسته بودند و بدین ترتیب تجارت قریش در دست پسران عبدمناف اداره میشد. گویند امیةبن عبدشمس برادرزاده ٔ هاشم بر عموی خود (هاشم ) رشک میبرد و کارهای وی را تقلید میکرد. روزی هاشم برآشفت و کار به محاکمه نزد کاهنی خزاعی کشید. امیة محکوم گشت و بر طبق شرطی که کرده بوده است ده سال به شام هجرت کرد. این نخستین دشمنی بود که میان دو خانواده ٔ عبدمنافی ایجاد گشت . هاشم یکی از بخشندگان معروف در دوره ٔ عرب جاهلیت بود که جود و سخایش مثل شده است . وی نیکوروی و در حسن و جمال بی مانند بود. در یکی از سفرهایش در شهر یثرب (مدینه ) با زنی به نام سلمی که از اشراف قبیله ٔ بنی النجار بود ازدواج کرد(500 م .) و از این ازدواج پسری به وجود آمد که او را شیبه نامیدند و بعدها به عبدالمطلب مشهور گشت . این کودک نزد مادر در مدینه بود. هاشم سه پسر دیگر نیز داشت : که اسد (پدر مادر امیرالمؤمنین علی «ع ») و نفیله و ابوصیفی نام داشتند. هاشم در راه مسافرت به فلسطین بیمار شد و چون به غزة رسید درگذشت ، در حالی که هنوز جوان بود و در همان شهر به خاک سپرده شد (510 م .) و بدین مناسبت شهر غزه به غزة هاشم معروف گشت . پس از مرگ هاشم برادرش مطلب متصدی مناصب موروثی شد و از وجود برادرزاده در مدینه اطلاع یافت ، به آنجا رفت و او را با خود به مکه آورد. چنانکه روایت شده است وقتی که وی با برادرزاده به مکه وارد شد مردم میپرسیدند این کیست ؟ مطلب میگفت : این بنده ٔ من است ، لذا شیبه به «عبدالمطلب » معروف شد. (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض چ 2 ص 57) (اعلام زرکلی ) (حبیب السیر چ خیام ج 1) (روضةالصفا ج 2). و برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تاریخ گزیده صص 127-128 و ص 539 و تاریخ ایران تألیف سرپرسی سایکس ترجمه ٔ فخر داعی گیلانی ج 1 صص 703-705 و مجمل التواریخ و القصص ص 16، 227، 232، 241، 261، 281 و 294 و العقد الفرید، ج 3 صص 263-275 و ج 4 ص 130 و ج 5 ص 360 و 362 و نزهةالقلوب ج 3 ص 284 و 250 و الانساب سمعانی ص 588 و تاریخ سیستان ص 51، 52 و 53.
- بنی هاشم ؛ اولاد و احفاد هاشم بن عبدمناف که واسطةالعقد ایشان حضرت محمدبن عبداﷲ (ص ) پیغمبر اسلام است . بنی هاشم به دو طایفه ٔ بزرگ علویان و عباسیان تقسیم میشوند. رجوع به بنی هاشم شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد الرستمی ، مکنی به ابوغالب . صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان ابیات زیر را که در وصف اصفهان است به وی نسبت داده :
اذا احیاءالبلاد لنا حیاها
و اردی من عز الیه صداها
سقی الارض المدینة ماء ورد
زکی العرف لایسقی سواها
وردت عاجلا ایدی اللیالی
علیها ما نضته من حلاها
لقد کانت لنافی ساحتیها
قدیماً لاتعفت ساحتاها
حدائق دونها جنات عدن
تری الرواد فیها ماتریها
یذل الدر منتثراً حصاها
و یخزی المسک منتشراً ثریها
احاط بها الذی القرنین سور
اناف علی المجرة و امتطاها
وافدان طلبن لدی الثریا
نثاراً لم ینله فرقداها
دیار لم تزل ناسی علیها
اسی خنساء اذا فقدت مهاها
فواهاً للمدینة کیف لاحت
لاعینها السخینه ثم واها
کعترة رستم و بنی زیاد
و اولاد الخصیب و من تلاها
من العز الذین سموالمجد
علیهم انزلت آیات طاها
نجوم ما توار الارض یوماً
محاسنها و ان وارت سناها.

(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116).



هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عمر عیسی الشافعی . نحوی است و به حدیث و لغت مشغول بود. از مردم حلب و مدرس مدرسه ٔ بهائیه حلب بود، سپس به تدریس حدیث در جامع کبیر و جامع عادلیه پرداخت . از آثار اوست : «شرح الفیه ٔ ابن مالک » در نحو و کتاب کوچکی به نام «النحو» و تعلیقاتی در «التفسیر».در سال 1292 هَ . ق . وفات یافت . (از اعلام زرکلی ).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حکیم مشهور به المقنع. رجوع به المقنع شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن خدیج . از معاصران و نزدیکان یزیدبن حاتم والی مصر بود. صاحب عقدالفرید آرد: روزی ابویقظان القیسی بر یزیدبن حاتم والی مصر وارد شد. حاتم ، هاشم بن خدیج را که در مجلسی حاضر بود اشارت کرد که با ابویقظان لاغی کند. و بر ابویقظان جامه ای وشی و کسائی از خز بود. هاشم او را گفت : خدای را شکر که از عباپوشی به خزپوشی افتاده ای . ابویقظان پاسخ داد: آری ، می بافید، می پوشیم ، شما از ما ممانید و ما از شما. (از العقد الفرید ج 4 ص 128).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن زید الدمشقی . محدث است . از نافع و جز او روایت دارد. عثمان بن سعید الدرامی در کتاب «الاطعمة» و ابوحاتم رازی وی را در حدیث و روایت ضعیف دانسته اند. صدقةالسمین و سویدبن عبدالعزیز وغیره از او روایت دارند. (لسان المیزان ج 6 ص 184).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن هاشم ، مکنی به ابوخالد. از وزرای دولت اموی اندلس ، اصلش از موالی عثمان بن عفان بود امیر محمدبن عبدالرحمن اموی . سلطان اندلس وی را گرامی داشت و به وزارت انتخاب کرد و او را والی ایالت جیان (در اسپانیا) گردانید. هاشم به سوء اخلاق و خبث طینت معروف بود، چنانکه ابن الابار درباره ٔ او گفته است که وی جامع خصالی بود که در کس دیگر از معاصرینش جمع نشده بود. و ابن سعید وی را متکبر، خودپسند و مغرور، کینه جو و لجوج دانسته و به وی لقب افسدالدوله (؟) داده است . پس از مرگ امیر محمدبن عبدالرحمن (273 هَ . ق .) پسرش المنذر، وی را مدت کوتاهی به ولایت «الحجابة» برگماشت و سپس او را معزول و زندانی گردانید و سرانجام بکشت (273 هَ . ق .). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) پدر برخی از سی نفر شجاعان داود بود. (قاموس کتاب مقدس ).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عتبةبن ابی وقاص ، ملقب به مرقال . صحابی است وی برادرزاده ٔ سعدبن ابی وقاص و از سرداران عرب بود. در روز فتح مکه اسلام آورد و بعد از فتح شام به آنجا رفت . عمر دومین خلیفه ٔ اسلامی وی را برای کمک به سعدبن وقاص به عراق فرستاد. وی در جنگ قادسیه همراه عمش سعد وقاص بود و در جنگ یرموک چشمش آسیب دید و به اعور مشهور گشت . وی در جنگهای علی بن ابی طالب (ع ) شرکت داشت و به کمک وی شمشیر میزد. هاشم ، فاتح جنگ جلولاء است ، توضیح این مطلب آنکه پس از شکست رستم فرخ زاد سردار معروف ایرانی از سعدبن وقاص وکشته شدن وی اعراب از فرات عبور کردند و به قصد طیسفون پیش آمدند. یزدگرد سوم پادشاه ساسانی تاب مقاومت نیاورده از طیسفون به حلوان گریخت و لشکری فراهم آورد و به سرداری مهران رازی به طیسفون فرستاد. سعدبن ابی وقاص نیز لشکری به فرماندهی برادرزاده ٔ خود هاشم به استقبال وی روانه داشت . دو لشکر در محلی به نام جلولاء (محلی نزدیک خانقین ) بهم رسیدند و جنگی سخت درگرفت که بنابه روایت صدهزار تن از ایرانیان کشته شدندو شکستی عظیم بر سپاه ایران افتاد. (سال 16 هَ . ق .) این جنگ که به نام جلولاء مشهور است دومین جنگ بزرگ ایران و عرب بود که درخت کهنسال استقلال ایران را تقریباً بشکست . هاشم پس از آن به حلوان حمله برد و در آنجا با سرداری به نام حبش روبرو گردید و وی را بشکست و بدین ترتیب سرتاسر عراق عرب به تصرف مهاجمین مسلمان درآمد. یزدگرد که در حلوان اقامت نتوانست کرد از راه کوههای کرمانشاه به ری گریخت . هاشم در سال 37 هَ . ق . کشته شد. (از تاریخ گزیده ) (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض ) (از اعلام زرکلی ). و برای اطلاع بیشتر رجوع به حبیب السیر چ خیام ص 483 به بعد و مجمل التواریخ و القصص ص 274 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عمربن محمد الخیاط الحلبی . رساله ٔ جابری را از ابراهیم بن صالح بن العجمی استماع کرد و ابوالمعالی بن عشائر و شیخ برهان الدین فرزند ابن العجمی آن رساله را از وی استماع کردند. هاشم مردی عامی بود که مطالب فراوانی را ازحفظ داشت . در نحراریة از عمال مصر بین سالهای 770 و780 هَ . ق . وفات یافت . (الدرر الکامنة ج 4 ص 400).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عیسی الحمصی . محدث است . وی از پدرش و پدر او از یحیی بن سعید الانصاری روایت کرده . عقیلی ، هاشم را منکرالحدیث ذکر کرده است . (لسان المیزان ج 6 ص 184).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن العباس المصری . از شعرای مصر است که به قول ابن فضل اﷲ در مصر مانند او وجود نداشت . این بیت از اوست :
کان بیاض البدر من خلف نخلة
بیاض بنان فی اخضرار نقوش .
(حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ج 1 ص 258).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن فَلیتةبن قاسم بن محمدبن جعفر. از شرفای مکه که در سال 52 هَ . ق . به جای پدرش به حکومت مکه و مدینه رسید و در مکه اقامت کرد. در سال 539 هَ . ق . جنگی بین او و امیرالحاج عراقی روی داد و یاران هاشم حاجیان عراقی را غارت کردند. هاشم پس از 22 سال حکومت در سال 549 هَ . ق . وفات یافت . (از اعلام زرکلی ). و برای اطلاع بیشتر رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 599 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن مهنا الاعرج . از شرفای مدینه که در نیمه ٔ اول قرن سوم هجری مدتی در آن شهر حکومت رانده است . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 601).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن محمد الربعی . محدث است و از حمادبن زید روایت کرده . العقیلی ، سند حدیث وی را پیوسته ندانسته . ابن حبان به ثقه بودنش گواهی داده و گفته است که یحیی بن عثمان بن صالح از او روایت کرده است . (لسان المیزان ج 6 ص 184).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن محمد. از محدثین کثیرالروایة است . وی مردی فاضل و ثقه بود. از اوست : کتاب «مصباح الانوار فی مناقب امام الابرار» که در آن از شاذان بن جبرئیل القمی روایت کرده است . (روضات الجنات ص 767).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن مغیرةبن عبداﷲبن عمربن مخزوم ، ملقب به ذوالرحمین . عم ابوجهل است .و بنابه روایتی وی پدر مادر عمربن خطاب دومین خلیفه از خلفای راشدین بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 465 و عقدالفرید ج 5 ص 24 و ج 6 ص 108 و ج 8 ص 163 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن هلال الدمشقی ، مکنی به ابوعقیل . رجوع به ابوعقیل هاشم ... شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن یحیی الجرمی . محدث است و از ابودعیل روایت کرده . (لسان المیزان ج 6 ص 184).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن احمد، مشهور به شامی یمنی . از نسل امام هادی یحیی بن الحسین الحسنی العلوی . فقیه و از بزرگان زیدیه و ادبای ایشان بود. در سال 1087 هَ . ق .در جدة به دنیا آمد و در صنعاء پرورش یافت . مدتی قضاء صنعاء به وی واگذار گردید. در اوائل خلافت منصور (حسین بن القاسم ) بواسطه ٔ پیوستن به مخالفین وی گرفتارمحنت و عذاب گردید و سپس منصور او را عفو کرد و گرامی داشت . هاشم در سال 1158 هَ . ق . در صنعاء وفات یافت . وی دارای تألیفاتی است که از آنجمله : «نجوم الانظار» که حاشیه ای بر البحر الزخار است ، در فقه و «صیانةالعقائد» و «موارد الظمآن ، المختصر من اغاثة اللهفان » هاشم شاعر نیز بود و طبعی لطیف داشت . از اوست :
و اذا القلب علی الحب انطوی
فاشتراط القرب و اللقیا غریب .
و از همو :
لم یبکنی جورالغرام ، و لاشجی
قل بی المتیم بلیل بسجوعه
لکنه و عدالخیال بوصله
طرفی فرش طریقه بدموعه .

(اعلام زرکلی چ 2 ج 9).



هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن القاسم . از رواة است . عبدالرحمن بن جوزی ، داستانی از قول وی درباره ٔ عمربن عبدالعزیز آورده است . رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 288 شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) از اطبای قرن سوم هجری در مصر و طبیب دربار احمدبن طولون اولین امیر سلسله ٔ بنی طولون مصر بود. وی شاگرد سعیدبن توفیل طبیب مخصوص احمدبن طولون بود و همو وی را به شغل طبابت حرم احمد برگماشت . (عیون الانباء فی طبقات الاطباء ص 84).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان نودان بخش کوهمره ٔ نودان شهرستان کازرون ، واقع در 9 هزارگزی شمال نودان و شمال کوه تل مرگ و جنوب رودخانه ٔ شاپور. در دامنه قرار گرفته . هوای آن معتدل مالاریایی است با 83 تن سکنه . فارسی و لری زبانند. از رودخانه ٔ شاپور مشروب میشود. محصول آنجا غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) عنوان بن عثمان الزبیدی الشامی ، مکنی به ابوالبر. رجوع به ابوالبر، هاشم ... شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) لَبیبة از زنان ادیب ، اهل لبنان که به سال 1882 م . در بیروت به دنیا آمد و از شاگردان ابراهیم الیازجی است و مجله «فتاالشرق » را تأسیس و منتشر کرد. (اعلام المنجد).


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ولید، مکنی به ابوطالب . رجوع به ابوطالب هاشم شود.


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ )ابن عبدالواحد (جشاش )، مکنی به ابوبشر. محدث است .


هاشم . [ ش ِ ] (اِخ )ابن یزیدبن عبدالملک بن مروان بن الحکم . از فرزندان یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی . (عقدالفرید ج 5 ص 205).


هاشم . [ ش ِ ] (ع ص ) آنکه نان در اشکنه خرد میکند. (ناظم الاطباء). هشم الترید لقومه ؛ فهو هاشم . (اقرب الموارد). || کوه نرم . (یادداشت مؤلف ). || دوشنده ٔ شیر. (یادداشت مؤلف ). ج ، هُشُم .


هاشم . [ ش ِ ](اِخ ) (میر...) از وزراء و حکام مازندران در دوره ٔ صفویه . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 186).


هاشم . [ ش ِ ](اِخ ) آچین . پادشاه نشین غیرمستقل قدیم کشور سوماتراکه سابقاً در دست دولت هلند بوده است . دارای معادن و مواد نباتی ذیقیمت است . جمعیت آن 710000 تن و پایتخت آن کوتاراجا میباشد.


فرهنگ عمید

شکننده، خردکننده.

دانشنامه عمومی

عمروالعَلاء پسر عبدمَناف معروف به هاشم (۲۰۱ پیش از هجرت - ۱۲۶ پیش از هجرت) از بزرگان قبیلهٔ قریش و شهر مکه و نیای قبیلهٔ بنی هاشم بود. وی جد محمد پیامبر اسلام بود.
عبدالمطلب
أسد
أبوصیفی
نضلة.
هاشم از بزرگ ترین و بانفوذترین شخصیت های قریش بود. او به کعبه اهمیت بسیار می داد و قریش را به تکریم و احترام زائران تشویق می کرد. لقبش هاشم نیز به همین اشاره داشت. هاشم یعنی خرد کننده؛ او به دست خودش نان برای آبگوشت زائران خرد می کرد و اولین کسی بود که سنت اطعام و سقایت حجاج را تأسیس کرد.
به خاطر این خصوصیات شایسته در او مردم عرب و قریش به او لقب سید دادند. یعنی آقای عرب. لقب «سید» در اولاد او باقی ماند، و این سیادت از او به فرزندانش عبدالمطلب و اولاد او و بعدها به پیامبر اسلام و علی بن ابیطالب و دودمان آن ها رسید.
او از امپراتور بیزانس، امان نامه گرفت و راه تجارتی برای کاروان های قریش باز کرد. در شهر غزه (فلسطین) درگذشت و قبرش در آن جاست. بارگاه هاشم هم اکنون با نام «مسجد السید هاشم» در منطقهٔ الدرج شهر قدیمی غزه قرار دارد و به عنوان بزرگ ترین و کهن ترین مسجد این شهر معروف است. ساختمان فعلی مسجد، از سال ۱۸۵۰ میلادی باقی مانده است که به دستور سلطان عثمانی عبدالمجید ساخته شد. مقبرهٔ هاشم در گوشهٔ شمال غربی مسجد قرار دارد.

هاشم (نام). این صفحه افرادی با نام هاشم را فهرست می کند:
هاشم جد بزرگ محمد پیامبر اسلام
سید هاشم بطحایی گلپایگانی
هاشم قزوینی
سید هاشم آقاجری
میرزا هاشم آشتیانی
هاشم روحانی
هاشم رضی
هاشم بیک زاده
هاشم حیدری

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هاشم (ابهام زدایی). هاشم ممکن است اسم برای اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • هاشم بن عبد مناف، هاشم بن عبد مناف، بن قُصَیّ بن کِلاب بن مُرَّه، از مردان برجستۀ قریش و جد دوم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)• هاشم بن عتبه، در برخی از منابع به عنوان یکی از اصحاب امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا• هاشم بن سلیمان بحرانی، مفسّر و محدّث و مؤلّف شیعی قرن یازدهم• سید هاشم بحرانی، از علمای بزرگ شیعه و صاحب تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن (معروف به تفسیر برهان)• حاج سیدهاشم موسوی حداد، حَدّاد، سیدهاشم موسوی، عارف شیعی قرن چهاردهم، از سلسله عارفان متشرع عتبات عالیات در کربلا و نجف• سید هاشم حسینی طهرانی، از علمای معاصر شیعه• سید هاشم رسولی محلاتی، از نویسندگان و مترجمین معاصر• سید هاشم میردامادی نجف آبادی، از علمای شیعه
...

پیشنهاد کاربران

شکننده

هاشِم: یک نام پسرانه ی عربی به معنی نان ترید کن است .

هاشم بن عبد مَناف بن قُصَی بن کِلاب بن مَره. نیای بزرگ خاندان هاشم و از نیاکان پیغمبر اسلام و یکی از بزرگان و سرشناسان و فرماندهان قریش در زمان خود بود. در مکه دیده به جهان گشود . نامش عمرو بود و به دلیل بلندی جایگاهی که داشت او را عمرو العلی نامیدند . هاشم لقب اوست و این لقب بدین دلیل به او داده شد که در قحط سالی در مکه سفره مهمانی گسترد و نان در کاسه خرد کرد و ترید به مردم داد. و هَشم به معنی شکستن و خرد کردن نان در کاسه برای ترید است .
اسماعیل برزکار به نقل از سایتarmanemahdaviyat. ir

از طوایف عای مهمد بهمئی

نان فروش دوره گرد
شیر دوش

خُردکننده کسی که چیزی را میشکند وخُردمیکند

هاشِم یک نام پسرانه ی عربی به معنی نان ترید کن است .

هاشم بن عبد مَناف بن قُصَی بن کِلاب بن مَرة. نیای بزرگ خاندان هاشم و از نیاکان پیغمبر اسلام ( ص ) و یکی از بزرگان و سرشناسان و فرماندهان قریش در زمان خود بود. در مکه دیده به جهان گشود . نامش عمرو بود و به دلیل بلندی جایگاهی که داشت او را عمرو العلی نامیدند . هاشم لقب اوست و این لقب بدین دلیل به او داده شد که در قحط سالی در مکه سفره مهمانی گسترد و نان در کاسه خرد کرد و ترید به مردم داد. و هَشم به معنی شکستن و خرد کردن نان در کاسه برای ترید است .



هاشم ( هَشم ) نام یکی از اسماء ۱۴ گانه خدا در تورات یهودیان است و ریشه سامی دارد و به معنی" آن نام ( خدا ) " است

بسیاراسم باشکوه و اسمی از القاب قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس میباشد


کلمات دیگر: