کلمه جو
صفحه اصلی

یاب

فرهنگ فارسی

امربه یافتن
( اسم ) درترکیب بصورت مزید موخر بمعنی یابنده آید .
پیدا کننده یابنده

فرهنگ معین

(ص . ) نابود، ضایع ، بیهوده .
(اِفا. ) در ترکیب ، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب ، فلزیاب .

(ص .) نابود، ضایع ، بیهوده .


(اِفا.) در ترکیب ، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب ، فلزیاب .


لغت نامه دهخدا

یاب. ( ص ) نابود و هرزه و بی ماحصل. ضایع و بکار نیامدنی. ( برهان ). هرزه و بی معنی. ( آنندراج ). نابود و هرزه و بی معنی. ( جهانگیری ). نابودو ضایع و فانی و بی فایده و بیهوده و هرزه و ناچیز وبی ثمر و بی حاصل و بی سود. ( ناظم الاطباء ) :
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد و یاب.
ناصرخسرو.
جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم
جزبه مهر او هنر جستن همه یاوه است و یاب.
سوزنی.
|| ( اِ ) صورت و پیکر. ( از شعوری ). روی و سیما و صورت. ( ناظم الاطباء ).

یاب. ( نف مرخم ) پیداکننده. یابنده. ( برهان ). یابنده. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). یابنده و پیداکننده مانند باریاب یعنی کسی که اذن دخول در دربار پادشاهی حاصل کرده و می تواند به حضور برود. و راهیاب پیدا کننده راه. و کامیاب آنکه آرزوی خود را دریافته است و نیک بخت و سعادتمند. ( از ناظم الاطباء ). یاب نعت فاعلی مرخم ( برابر با ریشه مضارع فعل ) است که جز در ترکیب بکار نرود مگر بندرت و در ترکیب ، صفت فاعلی ( = یابنده ) و صفت مفعولی ( = یافت ) سازد. صفت فاعلی مانند کامیاب ، راه یاب ،گنج یاب ، فیض یاب ، شرفیاب ، ارتفاع یاب ، جهت یاب ، دقیقه یاب ، سخن یاب ، دست یاب ، دیریاب ، زودیاب ، چاره یاب ، دولتیاب ، سودیاب ، جنس یاب ( در شعر خاقانی )، زاویه یاب ، قعریاب ، نکته یاب ، نصرت یاب. صفت مفعولی ( =یافت ) مانند نایاب ، کمیاب ، دیریاب ، دشواریاب . با الحاق «یاء» مصدری به آخر ترکیبات مذکور حاصل مصدر مرکب ساخته می شود، چون کمیابی ، شرفیابی ، نکته یابی ، جهت یابی و جز آنها. برخی از ترکیبات هم در معنی فاعلی و هم در معنی مفعولی بکار روند، چنانکه زودیاب هم به معنی زودیافته و هم زودیابنده ( تیزفهم و سریعالانتقال ) آمده است. اینک ترکیبات کلمه با شواهد:
- ادایاب ؛ مدرک اطوار و حرکات شیرین :
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای.
صائب.
- تنگیاب ؛ نادر. کمیاب :
با رخم زر و زریر و با دلم اندوه و غم
با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز ازمن ببرد و هشت چیز تنگیاب.
فرخی.
خاقانیا وفامطلب ز اهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.

یاب . (ص ) نابود و هرزه و بی ماحصل . ضایع و بکار نیامدنی . (برهان ). هرزه و بی معنی . (آنندراج ). نابود و هرزه و بی معنی . (جهانگیری ). نابودو ضایع و فانی و بی فایده و بیهوده و هرزه و ناچیز وبی ثمر و بی حاصل و بی سود. (ناظم الاطباء) :
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد و یاب .

ناصرخسرو.


جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم
جزبه مهر او هنر جستن همه یاوه است و یاب .

سوزنی .


|| (اِ) صورت و پیکر. (از شعوری ). روی و سیما و صورت . (ناظم الاطباء).

یاب . (نف مرخم ) پیداکننده . یابنده . (برهان ). یابنده . (جهانگیری ) (آنندراج ). یابنده و پیداکننده مانند باریاب یعنی کسی که اذن دخول در دربار پادشاهی حاصل کرده و می تواند به حضور برود. و راهیاب پیدا کننده ٔ راه . و کامیاب آنکه آرزوی خود را دریافته است و نیک بخت و سعادتمند. (از ناظم الاطباء). یاب نعت فاعلی مرخم (برابر با ریشه ٔ مضارع فعل ) است که جز در ترکیب بکار نرود مگر بندرت و در ترکیب ، صفت فاعلی (= یابنده ) و صفت مفعولی (= یافت ) سازد. صفت فاعلی مانند کامیاب ، راه یاب ،گنج یاب ، فیض یاب ، شرفیاب ، ارتفاع یاب ، جهت یاب ، دقیقه یاب ، سخن یاب ، دست یاب ، دیریاب ، زودیاب ، چاره یاب ، دولتیاب ، سودیاب ، جنس یاب (در شعر خاقانی )، زاویه یاب ، قعریاب ، نکته یاب ، نصرت یاب . صفت مفعولی (=یافت ) مانند نایاب ، کمیاب ، دیریاب ، دشواریاب . با الحاق «یاء» مصدری به آخر ترکیبات مذکور حاصل مصدر مرکب ساخته می شود، چون کمیابی ، شرفیابی ، نکته یابی ، جهت یابی و جز آنها. برخی از ترکیبات هم در معنی فاعلی و هم در معنی مفعولی بکار روند، چنانکه زودیاب هم به معنی زودیافته و هم زودیابنده (تیزفهم و سریعالانتقال ) آمده است . اینک ترکیبات کلمه با شواهد:
- ادایاب ؛ مدرک اطوار و حرکات شیرین :
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای .

صائب .


- تنگیاب ؛ نادر. کمیاب :
با رخم زر و زریر و با دلم اندوه و غم
با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز ازمن ببرد و هشت چیز تنگیاب .

فرخی .


خاقانیا وفامطلب ز اهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.

خاقانی .


صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگیاب .

خاقانی .


سپاهی عزب پیشه و تنگیاب .

نظامی .


به آسانی بیابی سراین کار
که کاری سخت و سری تنگیاب است .

عطار.


- جنس یاب ؛ یابنده ٔ جنس . که جنس یافته باشد :
دیدم آری هزار جنس طلب
لیک یک جنس یاب نشنیدم .

خاقانی .


- دستیاب ؛ دسترسی . وصول :
جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دستیاب .

فردوسی .


گر او را بدی بر تو بر دستیاب
به ایران کشیدی رد افراسیاب .

فردوسی .


- || دست یابنده . چیره . مسلط :
تو آنگه که بر من شوی دستیاب
زنی بیوه را داده باشی جواب .

نظامی .


- دشواریاب ؛ صعب الحصول :
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود واده جواب .

مولوی .


- دیریاب ؛ کندذهن .بلید :
کسی را که مغزش بود با شتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب

فردوسی .


همی گشت گردون شتاب آمدش
شب تیره را دیریاب آمدش .

فردوسی .


دل تیره ز اندیشه ٔ دیریاب
همی تخت شاهی نمودش به خواب .

فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2301).


به لسانش نگر که چون بلسان
روغن دیریاب می چکدش .

خاقانی .


- زودیاب ؛ سریعالانتقال :
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش به خواب .

فردوسی .


که چون خواست کینه ز افراسیاب
به رنج فراوان شه زودیاب .

فردوسی .


همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر باره ٔ زودیاب .

فردوسی .


گر چه در گیتی نیابی هیچ فضل
مرد ازو فاضل شده است و زودیاب .

ناصرخسرو.


و در این شعر فرخی میان یاب و جزء اول آن (زود) کلمه ٔ «اندر» حرف اضافه فاصله شده است :
دررسیده است به علم و برسیده به سخن
پیش بینیش به اندیشه ٔ زود اندریاب .
- سخن یاب ؛دریابنده ٔ سخن . مدرک معانی :
لنگ دونده است گوش نی و سخن یاب
گنگ فصیح است چشم نی و جهان بین .

رودکی .


- کامیاب ؛ کامروا :
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کام جوی و کامیاب .

خاقانی .


خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را
تحفه ٔ نوروز ساز پیش شه کامیاب .

خاقانی .


- کمیاب ؛ تنگیاب . نادر :
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کمیاب است روآن را بجو.

مولوی .


وقتی که آب کمیاب است بترتیب سفینه می پردازد. (حبیب السیر جزو ج 1 ص 12).
- گنج یاب ؛ یابنده ٔ گنج :
چرا روی آن کس که شد گنج یاب
ز شادی برافروخت چون آفتاب .

نظامی .


- نایاب ؛ نادر، عزیزالوجود :
نیست در ایام چیزی از وفا نایابتر
کیمیا شد اهل بل کز کیمیا نایابتر.

خاقانی .


جان کم است آن صورت بیتاب را
زو بجو آن گوهر نایاب را.

مولوی .


- نصرت یاب ؛ پیروز.ظفر یابنده :
ز برگ و برف پراز زر و سیم گردد باغ
چو خانه ٔ ولی شهریار نصرت یاب .

مسعودسعد.


جهان سراسر دیدم بسان خلد برین
ز عدل خسرو محمود شاه نصرت یاب .

مسعودسعد.


علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش
همان کند که بدین ذوالفقار نصرت یاب .

خاقانی .


|| (ن مف ) و در این شعر منوچهری «یاب » به معنی یافته است :
گفت اگر شیر ز مادر نبود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی .

منوچهری .



فرهنگ عمید

۱. = یافتن
۲. یابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کامیاب، شرفیاب.
۳. یافته شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کم یاب، نایاب.
۱. ضایع.
۲. نابود.
۳. بیهوده، هرزه، یاوه، به کارنیامدنی: جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوه ست و یاب (سوزنی: لغت نامه: یاب )، دنیا خود جَست و نجُستی تو دین / چیست به دست تو به جز باد و یاب (ناصرخسرو: ۱۴۱ ).
۴. (اسم ) روی، سیما، صورت.

۱. = یافتن
۲. یابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کامیاب، شرفیاب.
۳. یافته‌شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کم‌یاب، نایاب.


۱. ضایع.
۲. نابود.
۳. بیهوده؛ هرزه؛ یاوه؛ به‌کارنیامدنی: ◻︎ جز به ‌مدح او سخن ‌گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوه‌ست و یاب (سوزنی: لغت‌نامه: یاب)، ◻︎ دنیا خود جَست و نجُستی تو دین / چیست به ‌دست تو به‌جز باد و یاب (ناصرخسرو: ۱۴۱).
۴. (اسم) روی؛ سیما؛ صورت.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا یَأْبَ: دریغ نورزد - ابا نکند - امتناع نکند
ریشه کلمه:
ابی (۱۳ بار)

پیشنهاد کاربران

زمان خیلی کوتاه

تجارت


کلمات دیگر: