سوار کار . تندرو . کنایه از مرد جنگی و دلیر . یا مرکب تندرو و تیز گام .
چابک عنان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چابک عنان. [ ب ُ ع ِ ] ( ص مرکب ) سوارکار. تندرو. کنایه از مرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود :
همایون سواری چو غرنده شیر
توانا و چابک عنان و دلیر.
عنان را به چابک عنان بازداد.
گذشته است مکرر ز ماه گردون سیر
براق همت چابک عنان درویشی.
همایون سواری چو غرنده شیر
توانا و چابک عنان و دلیر.
نظامی ( شرفنامه ).
یکی حمله نیک را ساز دادعنان را به چابک عنان بازداد.
نظامی ( شرفنامه ).
قویدست و چابک عنان دیدمت.نظامی.
|| مرکب تندرو و تیزگام : گذشته است مکرر ز ماه گردون سیر
براق همت چابک عنان درویشی.
صاحب ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: