کلمه جو
صفحه اصلی

حابی

فرهنگ فارسی

مرد بلند دوش تیری است که در مقابل هدف بزمین خورد نباتی است

لغت نامه دهخدا

حابی. ( ع ص ، اِ ) مرد بلنددوش. || تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه ،ضِد زاهق. ( منتهی الارب ). تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند. || نباتی است. || یقال : انه لحابی الشراسیف ؛ ای مشرف الجبین ( ؟ ) || کودک که فرا خزیدن آمده بود. || سیسنبر. ( محمودبن عمر ربنجنی ).

حابی. ( اِخ ) به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدولة در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام. ( فارسنامه ابن بلخی چ اروپا ص 141 ). و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی.

حابی . (اِخ ) به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدولة در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 141). و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی .


حابی . (ع ص ، اِ) مرد بلنددوش . || تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه ،ضِد زاهق . (منتهی الارب ). تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند. || نباتی است . || یقال : انه لحابی الشراسیف ؛ ای مشرف الجبین (؟) || کودک که فرا خزیدن آمده بود. || سیسنبر. (محمودبن عمر ربنجنی ).



کلمات دیگر: