دلاله
فارسی به انگلیسی
fixer, matchmaker
procuress
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - مونث دلال . ۲ - زنی که برای مردان زن پیدا کند . ۳ - زنی که دیگر زنان را بد راه کند ٠
راهبری و راه نمودگی . راه نمایی .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دلالة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) دلالی . (منتهی الارب ). حرفه ٔ دلال . (از اقرب الموارد). رجوع به دلال و دلالی شود. || اجرت دلال و راهبر. (از منتهی الارب ). آنچه از اجرت برای دلال و دلیل و راهنما قرار دهند. (از اقرب الموارد).
از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه.
گوش دلاله چشم اهل وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال.
همچو دلاله شهان را داله است.
کبوتر حرم آمد ز کعبه سعدا
بشاره داد چو دلاله عروس سبا.
دلالة. [ دَ ل َ ] (ع اِ) راهبری وراه نمودگی . (دهار). راه نمایی . (ناظم الاطباء). ج ، دلائل . دلالات . (ناظم الاطباء). دلالت . رجوع به دلالت شود. || دلالت (اصطلاح منطق ). رجوع به دلالت شود.
دلالة. [ دَ ل َ ] (ع مص ) رهنمونی کردن کسی را و توفیق راست کرداری دادن به وی . (از منتهی الارب ). راه نمودن . (المصادر زوزنی ) (دهار). راهنمایی کردن به راه صواب و ارشاد کردن و هدایت نمودن . چنین شخصی را «دال » و آن شی ٔ را «مدلول علیه » گویند. (از اقرب الموارد). دلولة. دلیلی . رجوع به دلولة و دلیلی شود.
دلالة. [ دَل ْ لا ل َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث دلال . رجوع به دلال و دلاله شود.
فرهنگ عمید
۲. زنی که زنان را به راه بد دلالت کند.
دانشنامه عمومی
عزیز . جذاب و تو دل برو
خواستگاری
همسان گزینی
(دَ لَ یا لِ) (ص ) زنی که برای مردان زن پیدا می کند.
دلاله در یزد به اشخاصی (معمولاً زن و سالمند) گفته می شود که نقش بنگاه های واسط ازدواج را بازی می کنند. این دلاله ها، آمار دختر-پسرهای دم بخت را بدست می آورند. خانواده هایی که دختر و پسر دم بخت دارند (بیشتر خانواده پسر) به این دلاله ها مراجعه می کنند و دلاله پس از بررسی گزینه هایی را پیشنهاد می دهد. (منبع: وبلاگ "aroosiyazdia") در پرشین بلاگ.