بر آمدن آفتاب روشن و تابان شدن آفتاب .
بزغ
فرهنگ فارسی
بر آمدن آفتاب روشن و تابان شدن آفتاب .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کز بزغ زنهارخواهی.
نخواهد کسی از بزغ زینهار.
مختفی گشت تیز در ریشش
چون بزغ در بزغسمه پنهان.
کوه از خست آواز صدا خاموش است.
بزغ. [ ب َ ] ( اِ ) گَوی باشد که آب در آن جمع شود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). باین معنی در آنندراج بفتح اول و ثانی آمده است. || رنگ آب. ( برهان ). || آب راکد و مرداب. || هر سبزی روئیده شده در میان آبهائی که وزغ در آنها زندگانی میکند. ( ناظم الاطباء ). || شاخ باشد که نشانده باشند و سبز نشده باشد یا دانه ای که کشته باشند و هنوز ندمیده باشد. ( مجمعالفرس ).
بزغ. [ ب َ ] ( ع مص ) برآمدن آفتاب. ( ناظم الاطباء ). روشن و تابان شدن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طلوع کردن خورشید. ( از اقرب الموارد ). || برآمدن دندان نیش شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برآمدن انیاب شتر. ( از اقرب الموارد ). || نشتر زدن حجامت گر و بیطارو خون روان کردن او. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). نیش درزدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رگ زدن است و جز آن. ( المصادر زوزنی ).
بزغ . [ ب َ ] (اِ) گَوی باشد که آب در آن جمع شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). باین معنی در آنندراج بفتح اول و ثانی آمده است . || رنگ آب . (برهان ). || آب راکد و مرداب . || هر سبزی روئیده شده در میان آبهائی که وزغ در آنها زندگانی میکند. (ناظم الاطباء). || شاخ باشد که نشانده باشند و سبز نشده باشد یا دانه ای که کشته باشند و هنوز ندمیده باشد. (مجمعالفرس ).
بزغ . [ ب َ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . (ناظم الاطباء). روشن و تابان شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طلوع کردن خورشید. (از اقرب الموارد). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن انیاب شتر. (از اقرب الموارد). || نشتر زدن حجامت گر و بیطارو خون روان کردن او. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) (آنندراج ). نیش درزدن . (تاج المصادر بیهقی ). رگ زدن است و جز آن . (المصادر زوزنی ).
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کز بزغ زنهارخواهی .
نظامی (از آنندراج ).
اگر خود شود غرقه در زهر مار
نخواهد کسی از بزغ زینهار.
نظامی (از آنندراج ).
و طلسمی ساخته بود که بروز هیچ بزغ و نبات الماء و وحوش و طیور آواز ندادندی . (تاریخ طبرستان ). و بدین وزهشت آب بسیار جمع شده بود و مجمع آب بود و بزغهای بسیار در آن بودند و آواز میکردند. (تاریخ قم ص 76).
مختفی گشت تیز در ریشش
چون بزغ در بزغسمه پنهان .
فیروز کاتب (از یادداشت بخط دهخدا).
ماهی از یافه درایی بزغ کم سخن است
کوه از خست آواز صدا خاموش است .
شرف شفروه (از آنندراج ).
|| بندی که در جلو آب بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اما در این معنی مصحف برغ (ورغ ) است . رجوع به برغ و ورغ شود. || جنگ . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
بزوغ به معنی طلوع است در مجمع البیان آمده: چون ماه را طالع دید گفت: این پروردگار من است. در لغت آمده «بَزَغَتِ الشّمسُ: طَلَعَت»
گویش مازنی
ببلع بخور امر بلعیدن از سرتحکم و تحقیر