بزیدن. [ ب َ دَ ] ( مص ) وزیدن. ( برهان ) ( فرهنگ شعوری ) ( آنندراج ) :
ای نقش مهر برهمه دلها نشسته ای
وی باد لطف بر همه تنها بزیده ای.
اثیرالدین اخسیکتی.
هود هدی توئی و من از تو چو صرصری
بر عادیان جهل بعادت بزیده ام.
خاقانی.
|| زدن پنبه و غیره. ( یادداشت بخط دهخدا ): الحلیج ؛ پنبه بزیده. الحلاج ؛ پنبه بز. ( مهذب الاسماء خطی از یادداشت دهخدا ).