کلمه جو
صفحه اصلی

دلام

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نیزه کوتاه زوبین . ۲ - مکر فریب : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام ( رودکی )
پیچ و پیچش و تاب .

فرهنگ معین

(دِ ) (اِ. ) ۱ - نیزة کوتاه . ۲ - مکر، فریب .

لغت نامه دهخدا

دلام . [ دَ ] (ع ص ) سیاه .(منتهی الارب ). اسود. (اقرب الموارد). || (اِ) سیاهی . (منتهی الارب ). سواد. (اقرب الموارد).


دلام. [ دَ ] ( ع ص ) سیاه.( منتهی الارب ). اسود. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) سیاهی. ( منتهی الارب ). سواد. ( اقرب الموارد ).

دلام. [ دِ ] ( اِ ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. ( برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت
ترا جزای دلامش دلام باید کرد.
ناصرخسرو.
مرحوم دهخدا در یاددادشتی این کلمه را به ضم اول و مترادف ذُلام به معنی عمل والوچانیدن و شکلک ساختن و ادا و اصول درآوردن آورده و نوشته است «پیانکی » معتقد است که این کلمه فارسی است. || توسنی :
چرا گفت کاین را لگامی نسازی
که با آن از او نیز ناید دلامی.
ناصرخسرو.
|| حیلت و فریبندگی. ( لغت فرس اسدی ). مکر. فریب. عشوه :
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام.
( منسوب به رودکی ).
ای گشته جهان و دیده دامش را
صد بار خریده مر دلامش را.
ناصرخسرو.
بر من از این پیش روا کرده بود
همچو برین قافله دنیا دلام .
ناصرخسرو.
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دلام.
ناصرخسرو.
|| اسکدار، یعنی پیک سوار مرتب. صاحب صحاح الفرس در ص 98 در توضیح کلمه اسکدار می نویسد: آنرا [ اسکدار را ] در اصفهان و عراق و اکثر بلاد عجم دلام گویند. ضبط دیگر کلمه «اورام » است -انتهی. اما ظاهراً در این معنی کلمه مصحف «یام » باشد. رجوع به اسکدار در همین لغت نامه شود.

دلام. [ دُ ] ( اِ ) پیچ و پیچش و تاب. ( ناظم الاطباء ).

دلام . [ دِ ] (اِ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت
ترا جزای دلامش دلام باید کرد.

ناصرخسرو.


مرحوم دهخدا در یاددادشتی این کلمه را به ضم اول و مترادف ذُلام به معنی عمل والوچانیدن و شکلک ساختن و ادا و اصول درآوردن آورده و نوشته است «پیانکی » معتقد است که این کلمه فارسی است . || توسنی :
چرا گفت کاین را لگامی نسازی
که با آن از او نیز ناید دلامی .

ناصرخسرو.


|| حیلت و فریبندگی . (لغت فرس اسدی ). مکر. فریب . عشوه :
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام .

(منسوب به رودکی ).


ای گشته جهان و دیده دامش را
صد بار خریده مر دلامش را.

ناصرخسرو.


بر من از این پیش روا کرده بود
همچو برین قافله دنیا دلام .

ناصرخسرو.


دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دلام .

ناصرخسرو.


|| اسکدار، یعنی پیک سوار مرتب . صاحب صحاح الفرس در ص 98 در توضیح کلمه ٔ اسکدار می نویسد: آنرا [ اسکدار را ] در اصفهان و عراق و اکثر بلاد عجم دلام گویند. ضبط دیگر کلمه «اورام » است -انتهی . اما ظاهراً در این معنی کلمه مصحف «یام » باشد. رجوع به اسکدار در همین لغت نامه شود.

دلام . [ دُ ] (اِ) پیچ و پیچش و تاب . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

سیاهی، سیاه.
۱. نیزۀ کوتاه، زوبین.
۲. پیچ وتاب.
۳. مکر و حیله و فریب: تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی: ۵۳۷ ).

سیاهی؛ سیاه.


۱. نیزۀ کوتاه؛ زوبین.
۲. پیچ‌وتاب.
۳. مکر و حیله و فریب: ◻︎ تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی: ۵۳۷).


جدول کلمات

نیزه کوچک, مکر , حیله


کلمات دیگر: