کلمه جو
صفحه اصلی

بستو

فارسی به انگلیسی

cruse, jar, pot, urn, earthenware pitcher, conceptacle, follicle

earthenware pitcher, conceptacle, follicle


cruse, jar, pot, urn


فارسی به عربی

دورق

مترادف و متضاد

jug (اسم)
پارچ، کوزه، بستو

فرهنگ فارسی

سبو، کوزه سفالی، کوزه روغن، بستک وبستوغه
( اسم ) ۱- مرطبان سفالین کوچک بستوق بستک . ۲- چوبی که ماست را بشورانند و برهم زنند تا مسکه و دوغ از هم جدا گردد. ۳- فرو رفتگیهایی برروی ریش. بعضی آلگها ( فوکوس ها ) که اندامهای زایشی نر و ماده در آنها قرار دارند محفظ. اندامهای زایشی فوکوسها .

فرهنگ معین

(بَ ) ( اِ. ) ۱ - سبو، کوزة سفالین . ۲ - چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و دوغ از هم جدا گردد.

لغت نامه دهخدا

بستو. [ ب َ ] ( اِ ) بستک. بشتک. بستوق. بستوغه. تیریه. مرطبان سفالین کوچک را گویند ومعرب آن بستوق باشد. ( برهان ). مرطبان کوچک. ( جهانگیری ). و رجوع به شعوری شود. ظرفیکه در آن مربا و روغن و غیره کنند و بستوغه معرب آنست. ( انجمن آرا ). خمچه کوچک باشد که روغن و دوشاب و غیرهما در آن کنند و بستوقه معربش باشد. ( سروری ) ( آنندراج ). تیریَه. ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). مرتبان کوچک سفالین و چینی. ( رشیدی ). کوزه. ملوک. خنبره. خمچه کوچک باشد که روغن و دوشاب و غیرهما در آن کنند. و بستوقه معربش باشد. مرتبان سفالین زجاجی. ( ناظم الاطباء ). کوزه بلند دهن تنگی است و برای آب و روغن و امثال آنها استعمال میشود. ( از فرهنگ نظام ). کوزه دهان فراخ که در آن ماست زنند و پنیر ریزند. تفرشی ، بَستولَه . ( فرهنگ فارسی معین ) :
چو گردون با دلم تا کی کنی حرب
به بستوی تهی میکن سرم چرب.
نظامی.
ترکمانی با یکی دعوا داشت بستویی پر گچ کرد و پاره ای روغن بر سر گداخت و از بهر قاضی رشوت برد. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلین ص 159 ). و رجوع به بستک شود. || چوبی را نیز گفته اند که بدان ماست را بشورانند و بر هم زنند تا مسکه ودوغ از هم جدا گردد. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( از سروری )( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ). چوب یا قاشق چوبی که با آن گره زنند. ( فرهنگ نظام ). آنین.( رشیدی ). رجوع به آنین در همین لغت نامه و شعوری ج 1ورق 188 شود. || چمچه که روغن و دوشاب و جز آن بدان کشند. ( رشیدی : بستوقه ). || در اصطلاح گیاه شناسی اندامی است بشکل کوزه کوچک در رستنی های بی گل که قسمتهای نر و ماده در آن قرار میگیرند . ( واژه های نو فرهنگستان ایران ). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 153 شود. فرورفتگیهایی بر روی ریشه بعضی آلکها ( فوکوس ها ) که اندامهای زایشی نر و ماده در آن قرار دارند. محفظه اندامهای زایشی فوکوسها. ( فرهنگ فارسی معین ). || طبق کوچک. ( شعوری ج 1 ورق 188 ). || استخوانی است میان دوش و گردن. ( شعوری ج 1 ورق 188بنقل از مجمعالفرس ). رجوع به بستوقه شود.

فرهنگ عمید

۱. سبو، کوزۀ سفالی.
۲. کوزۀ روغن: چو گردون با دلم تا کی کنی حرب / به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی۲: ۲۷۵ ).

دانشنامه عمومی

بستو روستایی در دهستان رویدر بخش رویدر شهرستان خمیر استان هرمزگان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۲۱۸ نفر (۶۸خانوار) بوده است.

جدول کلمات

سبو, کوزه سفالی,بستک


کلمات دیگر: