کلمه جو
صفحه اصلی

هجرت کردن

فارسی به انگلیسی

to emigrate

فرهنگ فارسی

(مصدر ) مهاجرت کردن کوچکی کردن : (( نشاید که ملک از وطن مالوف هجرت کند ) )

لغت نامه دهخدا

هجرت کردن. [ هَِ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مهاجرت کردن. کوچ کردن. ارتحال « : و خواهی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام ». ( کلیله و دمنه ). «نشاید که ملک.... ا ز وطن مألوف هجرت کند.» ( کلیله و دمنه ). «و بعد از ملک پرویز پیغمبر علیه السلام هجرت کرد از مکه به مدینه ». ( فارسنامه ابن بلخی ص 10 ). || احتراز کردن. دوری کردن. ( یادداشت به خط مؤلف ). || امتناع کردن. اعراض کردن. روبرتافتن. نکول کردن. ( یادداشت به خط مؤلف ).


کلمات دیگر: