(پَ رُ ) (اِ. ) نک بلارک .
پلارک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
پلارک. [ پ َ رُ ] ( اِ ) پَلالُک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). بلارک. بلالک :
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن پلالک تیغ برّان
یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان.
چنانکه باشد در دست دیو شعله نار.
هم از روهنی و پلارک هزار.
به ماهی گاو گوید کیف حالک.
با پلارک پلالک و برزن
آن دو تیغ است و آن یکی مسکن.
چون برآید پلارکت ز میان.
و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهة ذوی البصر بجواهر السیوف مستفادة من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربة بالفاء و منه سیوفهم النفیسة و خناجر هم الثمینة... ( کتاب الجماهر بیرونی ص 254 ).
حصرم دیدی کزو چکدمی
در معرکه بین پلارک وی.
که در شب ستاره ز تاریک میغ.
پلارک برو تافت چون پرّ مور.
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن پلالک تیغ برّان
یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری ( از لغت نامه اسدی ).
بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغچنانکه باشد در دست دیو شعله نار.
( از لغت نامه اسدی نخجوانی ).
از آن آهن لعل گون تیغ چارهم از روهنی و پلارک هزار.
اسدی.
چو بر دریا زند تیغپلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک.
نظامی.
|| شمشیر. تیغ جوهردار. پرند : با پلارک پلالک و برزن
آن دو تیغ است و آن یکی مسکن.
( فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری ).
دستت از جان خصم نگذاردچون برآید پلارکت ز میان.
سنجر کاشی.
|| جوهر شمشیر.جوهر تیغ : و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهة ذوی البصر بجواهر السیوف مستفادة من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربة بالفاء و منه سیوفهم النفیسة و خناجر هم الثمینة... ( کتاب الجماهر بیرونی ص 254 ).
حصرم دیدی کزو چکدمی
در معرکه بین پلارک وی.
خاقانی ( از فرهنگ جهانگیری ).
پلارک چنان تافت از روی تیغکه در شب ستاره ز تاریک میغ.
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ).
درفشان یکی تیغ چون چشم گورپلارک برو تافت چون پرّ مور.
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ).
فرهنگ عمید
= بلارک
بلارک#NAME?
کلمات دیگر: