( مصدر ) ۱ - قوی دل شدن تشجیع شدن پشت گرم گشتن . ۲ - آزرده شدن ملول گشتن . ۳ - رفع علاقه کردن مقابل دل بستن .
دل گرفتن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(دِ. گِ رِ تَ ) (مص ل . ) کنایه از: شجاع شدن ، روحیه گرفتن .
لغت نامه دهخدا
دل گرفتن. [ دِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) غمگین شدن. غمگین و ملول گشتن. مغموم و مهموم شدن. محزون و اندوهناک شدن. دلتنگ شدن. متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن. و نیز متأثر شدن از حرف زننده کسی. ( از فرهنگ لغات عامیانه ): دلم گرفته است ؛ محزونم. اندوهناکم :
مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جایی روم کآشنایی نبینم.
هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی.
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم.
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.
ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر.
به پیروزی ساوه شاه اندرون
گرفته دل و مست گشته به خون.
ببستند ازبهر کینه میان.
که نزد شما یافت او زینهار.
گهی گویی که حلوا دود گیرد
دل از حلوای شیرین زود گیرد.
مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جایی روم کآشنایی نبینم.
خاقانی.
ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی.
سعدی.
دلم از صبحت شیراز بکلی بگرفت وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم.
سعدی.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 241 ).
غنی به ترک محبت بسی پشیمانم ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر.
غنی ( از آنندراج ).
رجوع به گرفتن دل در ردیف خود و ذیل گرفتن شود. || جری و شجاع شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دلیر گشتن. دل یافتن. دل پیداکردن. جرأت یافتن : به پیروزی ساوه شاه اندرون
گرفته دل و مست گشته به خون.
فردوسی.
ازآن دل گرفتند ایرانیان ببستند ازبهر کینه میان.
فردوسی.
چنین دل گرفتید ازین یک سوارکه نزد شما یافت او زینهار.
فردوسی.
|| رغبت کردن. ( غیاث ). || بی میل شدن. زده شدن دل. دل زده شدن : گهی گویی که حلوا دود گیرد
دل از حلوای شیرین زود گیرد.
نظامی.
|| دردمند و بیمار شدن. || قی کردن. ( ناظم الاطباء ). || تخمه.رودل پیداکردن : طساء دل گرفتن از روغن و چربش. ( از منتهی الارب ).کلمات دیگر: