مترادف خیط : بور، خجلت زده، خیت، سرافکنده، شرمنده
متضاد خیط : سرفراز، مفتخر
زه , زهي , نخ , ريسمان , رشته , سيم , رديف , سلسله , قطار , نخ کردن (باسوزن و غيره) , زه انداختن به , کشيدن , ريش ريش , نخ مانند , ريشه اي , چسبناک , دراز , به نخ کشيدن (مثل دانه هاي تسبيح) , بصف کردن , زه دارکردن , رگه , نخ کردن , بند کشيدن
دوختن , دوزندگي کردن , خياطي کردن
بور، خجلتزده، خیت، سرافکنده، شرمنده ≠ سرفراز، مفتخر
(خَ یا خِ) [ ع . ] (اِ.) رشته ، سلک . ج . اخیاط .
(اِ.) = خیت : خط دایره مانند که روی زمین کشند.
خیط. (ع اِ) گروه ملخ . خَیط. ج ، خیطان . || گله ٔ شترمرغ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَیط. ج ، خیطان . || دایره ٔ بر زمین کشیده . (یادداشت مؤلف ).
خیط. [ خ َ ] (اِخ ) اطمی است از آن بنی اسود مشرف بر حره ٔ شرقی مسجد قبلتین . (منتهی الارب ).
خیط. [ خ َ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ ستارگان خرد که بمیان حوتین جای دارند. (یادداشت مؤلف ).
خیط. [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (منتهی الارب ).
خیط. [ خ َ ی َ ] (ع اِمص ) درازی گردن . (منتهی الارب ).
سعدی .
سعدی .
خیط. [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و یک هزارگزی خاور راه خلف آباد به اهواز. آب آن ازچاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنان از طایفه ٔ زرگان معمرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
(گنابادی) خراب، خراب شدن (انسان).