کلمه جو
صفحه اصلی

اراحه

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آسودن بر آسودن . ۲ - ( مصدر ) راحت رسانیدن آسایش دادن . ۳ - حق به حق دار دادن رد کردن حق کسی را .

فرهنگ معین

(اِ حَ یا حِ ) [ ع . اراحة ] ۱ - (مص ل . ) آسودن ، برآسودن . ۲ - (مص م . ) راحت رسانیدن ، آسایش دادن . ۳ - حق به حق دار دادن ، رو کردن حق کسی را.

لغت نامه دهخدا

( اراحة ) اراحة. [ اِ ح َ ] ( ع مص ) اِراحت. در باد درآمدن. || رسیدن ، چنانکه خیری از کسی بدیگری. || رد کردن حق کسی را. حق بمستحق رسانیدن. حق کسی با وی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || راحت رسانیدن. آسایش دادن. ( غیاث اللغات ). برآسایانیدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). || آسودن. ( غیاث اللغات ). برآسودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بازگردانیدن شتران را به مُراح. شبانگاه آوردن ستور. چهارپای را شبانگاه به مأوی بردن. چهارپای با مأوی بردن شبانگاه. ( تاج المصادر ). || شب چرانیدن ستور. بشب چرانیدن. ( غیاث ). || مردن. ( منتهی الارب ). بمردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دم سرد زدن. ( منتهی الارب ). نفس کشیدن. || شادمان و صاحب راحت شدن. ( منتهی الارب ). || دریافتن بوی. بوی چیزی شنیدن.
- اراحة صید ؛ یافتن صید بوی مردم را.
|| اراحه ماء یا لحم ؛ بوی گرفتن. ( منتهی الارب ). گندا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گنده شدن. ( غیاث ). گندیده شدن. ( آنندراج ). || بازگشتن و بجای آمدن دل بعدماندگی.

اراحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) اِراحت . در باد درآمدن . || رسیدن ، چنانکه خیری از کسی بدیگری . || رد کردن حق کسی را. حق بمستحق رسانیدن . حق کسی با وی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || راحت رسانیدن . آسایش دادن . (غیاث اللغات ). برآسایانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || آسودن . (غیاث اللغات ). برآسودن . (تاج المصادر بیهقی ). || بازگردانیدن شتران را به مُراح . شبانگاه آوردن ستور. چهارپای را شبانگاه به مأوی بردن . چهارپای با مأوی بردن شبانگاه . (تاج المصادر). || شب چرانیدن ستور. بشب چرانیدن . (غیاث ). || مردن . (منتهی الارب ). بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دم سرد زدن . (منتهی الارب ). نفس کشیدن . || شادمان و صاحب راحت شدن . (منتهی الارب ). || دریافتن بوی . بوی چیزی شنیدن .
- اراحة صید ؛ یافتن صید بوی مردم را.
|| اراحه ٔ ماء یا لحم ؛ بوی گرفتن . (منتهی الارب ). گندا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گنده شدن . (غیاث ). گندیده شدن . (آنندراج ). || بازگشتن و بجای آمدن دل بعدماندگی .



کلمات دیگر: