کلمه جو
صفحه اصلی

ترکتاز

فرهنگ فارسی

تاخت آوردن ناگهانی برای تاراج وکشتارمانند
۱- تاخت بشتاب و ناگاه بر سبیل تاراج و غارت کردن ( مانند ترکان قدیم ). ۲ - جولان .
ترکتازنده . غارتگر . کنایه از جور و غارت باشد . یا کرشمه از روی شهوت یا مرد سپاهی . مردم چالاک و مبارز .

فرهنگ معین

(تُ ) (اِ. ) ۱ - حمله . ۲ - جولان .

لغت نامه دهخدا

ترکتاز. [ ت ُ ] ( اِمص مرکب ) ترکتازی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مطلق تاختن. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( از غیاث اللغات ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ). مثل تاخت ترکان. ( فرهنگ رشیدی ) ( از غیاث اللغات ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). تاخت کردن. ( اوبهی ). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. ( آنندراج ). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. ( ناظم الاطباء ) :
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز
همی بود از هر سویی ترکتاز.
فردوسی.
چون موی زنگیم سیه و کوته است روز
از ترکتاز هندوی آشوب گسترش.
خاقانی.
جان از پی گرد مرکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.
خاقانی.
در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون
کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد.
خاقانی.
موی بمویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.
نظامی.
سوی خانه خود بیک ترکتاز
بچشم فروبستش آورد باز.
نظامی.
روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز.
نظامی.
هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست
ترکتاز طره هندوی تست.
عطار.
هندوی یکسواره کلکت چو برنشست
بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد.
کمال اسماعیل ( دیوان ص 185 ).
شرط تسلیم است نی کار دراز
سود ندهد در ضلالت ترکتاز.
مولوی.
و رجوع به ترکتازی شود.
- از ترکتاز افتادن ؛ از حرکت و تاختن باز ماندن :
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه بازافتاد.
نظامی.
- ترکتاز آوردن ؛ ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن :
چون به جمعه می شداو وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز.
مولوی.
سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد
که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- ترکتاز برداشتن ؛ ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن :
عشق چون ترکتازبردارد
نی سوارند، آسمان فرسان.
ملاسالک قزوینی ( از آنندراج ).

ترکتاز. [ ت ُ ] (اِمص مرکب ) ترکتازی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). مثل تاخت ترکان . (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). تاخت کردن . (اوبهی ). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است . (آنندراج ). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان . (ناظم الاطباء) :
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز
همی بود از هر سویی ترکتاز.

فردوسی .


چون موی زنگیم سیه و کوته است روز
از ترکتاز هندوی آشوب گسترش .

خاقانی .


جان از پی گرد مرکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم .

خاقانی .


در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون
کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد.

خاقانی .


موی بمویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.

نظامی .


سوی خانه ٔ خود بیک ترکتاز
بچشم فروبستش آورد باز.

نظامی .


روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز.

نظامی .


هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست
ترکتاز طره ٔ هندوی تست .

عطار.


هندوی یکسواره ٔ کلکت چو برنشست
بر خیل خانه ٔ قدرش ترکتاز باد.

کمال اسماعیل (دیوان ص 185).


شرط تسلیم است نی کار دراز
سود ندهد در ضلالت ترکتاز.

مولوی .


و رجوع به ترکتازی شود.
- از ترکتاز افتادن ؛ از حرکت و تاختن باز ماندن :
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه بازافتاد.

نظامی .


- ترکتاز آوردن ؛ ترکتازی آوردن . ترکتازی کردن . حمله آوردن . هجوم کردن :
چون به جمعه می شداو وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز.

مولوی .


سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد
که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را.

طالب آملی (از آنندراج ).


- ترکتاز برداشتن ؛ ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن :
عشق چون ترکتازبردارد
نی سوارند، آسمان فرسان .

ملاسالک قزوینی (از آنندراج ).


و رجوع به ترکتاز شود.
- ترکتازداشتن ؛ در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن . تاخت کردن :
وقتها خواهم که گویم با تو راز
تو درون آب داری ترکتاز.

مولوی .


- ترکتاز زدن ؛ تاخت آوردن . یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن :
بهر دایره کو زده ترکتاز
ز پرگار خطش گره کرده باز.

نظامی (از آنندراج ).


قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز
بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز.

مخلص (از آنندراج ).


- ترکتاز ساختن ؛ تاختن به ناگاه :
گر گشاید دل سر انبان راز
جان بسوی عرش سازد ترکتاز.

مولوی .


- ترکتاز کردن ؛ ترک تازی کردن . حمله و غارت و هجوم کردن :
اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم
کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند.

خاقانی .


و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128).

ترکتاز. [ ت ُ ] (نف مرکب )ترکتازنده . غارتگر. (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ):
دل ترکتازان درآ ن دار و گیر
برآورد از نای ترکی نفیر.

نظامی (از آنندراج ).


زنگی بچه ٔ کدام سازی
هندوی کدام ترکتازی .

نظامی .


ترکتازی تن گذاری بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا.

مولوی .


|| کنایه از جور و غارت باشد. (انجمن آرا). حمله و هجوم :
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
بر سرت گرچه ترکتاز رسد.

انوری .


ترکتاز غمزه ٔ تو غارت جان درگرفت
رای قربان کرد واول زخم ز ایمان درگرفت .

خاقانی .


گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر.

نظامی .


|| (اِ مرکب ) کرشمه از روی شهوت . (ناظم الاطباء). || مرد سپاهی . (غیاث اللغات ). مردم چالاک و مبارز. (آنندراج ). و به همه ٔ معانی رجوع به ترکتازی شود.

فرهنگ عمید

۱. تاخت آوردن ناگهانی برای تاراج و کشتار، مانند تاخت وتاز ترکان قدیم.
۲. تاخت وتاز، جولان.

پیشنهاد کاربران

ترکتاز: تاخت و تازِ بی رحمانه.


کلمات دیگر: