کلمه جو
صفحه اصلی

پژوه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ( اسم ) باز جست تجسس تفحص. ۲- پرسش باز خواست . ۳- در ترکیب بمعنی ( پژوهنده ) آید : دانش پژوه دین پژوه کین پژوه .
نام دهی از مضافات اصفهان

فرهنگ معین

(پِ ) (اِمص . ) ۱ - بازجُستن ، جست و جو کردن . ۲ - مؤاخذه ، بازخواست . ۳ - در ترکیب با واژه های دیگر معنای پژوهنده می دهد مانند: دانش پژوه .

لغت نامه دهخدا

پژوه. [ پ ِ / پ َ ] ( اِمص ) بازجستن بود. ( لغت نامه اسدی ). تفحص. تجسس. || پرسش. بازخواست. || ( نف ) جوینده. طالب. خواهنده. تفحّص کننده. و به این معنی چون مزید مؤخر استعمال شود: افسون پژوه. دین پژوه. کین پژوه. گیتی پژوه. دانش پژوه. نهفته پژوه. خبرپژوه. لشکرپژوه :
یکی جادوی بود نامش ستوه
گذارنده راه و نهفته پژوه.
دقیقی.
چو خورشید برزد سر از تیغ کوه
بیامد سبک مرد دانش پژوه.
فردوسی.
بیامد یکی مرد دانش پژوه
کز ایشان خبر آورد زی گروه.
فردوسی.
جام گیر و جای دار و نام جوی و کامران
بت فریب و کین گذار و دین پژوه و ره نمای.
منوچهری.
سپهبد برآمد بر آن تیغ کوه
بشد نزد آن پیر دانش پژوه.
( از لغت نامه اسدی چ طهران ص 514 ).
|| ( فعل امر ) امر از پژوهیدن یعنی بخواه و بطلب. || ( اِ ) پشته بلند. || آستر قبا و مانند آن. ( برهان قاطع ). و ظاهراً این صورت به معانی پشته و آستر قبا و مانند آن به فتح پی و فتح واو باشد.

پژوه. [ ] ( اِخ ) صاحب ریاض الشعراء آنرا نام دهی از مضافات اصفهان دانسته و نام دیگر آن بقول مؤلف مذکور شقر است ( ؟ ). ( تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 359 ).

پژوه . [ ] (اِخ ) صاحب ریاض الشعراء آنرا نام دهی از مضافات اصفهان دانسته و نام دیگر آن بقول مؤلف مذکور شقر است (؟). (تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 359).


پژوه . [ پ ِ / پ َ ] (اِمص ) بازجستن بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). تفحص . تجسس . || پرسش . بازخواست . || (نف ) جوینده . طالب . خواهنده . تفحّص کننده . و به این معنی چون مزید مؤخر استعمال شود: افسون پژوه . دین پژوه . کین پژوه . گیتی پژوه . دانش پژوه . نهفته پژوه . خبرپژوه . لشکرپژوه :
یکی جادوی بود نامش ستوه
گذارنده راه و نهفته پژوه .

دقیقی .


چو خورشید برزد سر از تیغ کوه
بیامد سبک مرد دانش پژوه .

فردوسی .


بیامد یکی مرد دانش پژوه
کز ایشان خبر آورد زی گروه .

فردوسی .


جام گیر و جای دار و نام جوی و کامران
بت فریب و کین گذار و دین پژوه و ره نمای .

منوچهری .


سپهبد برآمد بر آن تیغ کوه
بشد نزد آن پیر دانش پژوه .

(از لغت نامه ٔ اسدی چ طهران ص 514).


|| (فعل امر) امر از پژوهیدن یعنی بخواه و بطلب . || (اِ) پشته ٔ بلند. || آستر قبا و مانند آن . (برهان قاطع). و ظاهراً این صورت به معانی پشته و آستر قبا و مانند آن به فتح پی و فتح واو باشد.

فرهنگ عمید

۱. = پژوهیدن
۲. پژوهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دانش پژوه، دین پژوه.


کلمات دیگر: