تسبیغ. [ ت َ ] ( ع مص ) بچه افکندن شتر که به زادن نزدیک آمده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). افکندن ناقه بچه ناتمام خود را. ( از متن اللغة ). بچه انداختن آبستن. ( از اقرب الموارد ): سبغت الناقه ولدها: القته لغیر تمام و قد اشعر فهی مسبغ، و هی مسباغ اذا کان ذلک لها عادة. ( متن اللغة ). و رجوع به مسبغ و مسباغ و تسبیط شود. || ( اِ ) نوعی از تصرفات عروض. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نزد عروضیان افزوده کردن حرف ساکن باشد در سبب خفیفی که در آخر جزء واقع است مانند افزودن الف در لن از مفاعیلن که مفاعیلان شود و مانند فاعلاتن که افزوده شود در آخر آن نون دیگری ، بعد از آنکه نون آن تبدیل به الف شده باشد که فاعلاتان گردد و جزئی که عمل تسبیغ در آن بکار برده شده مسبغ نامند وتسبیغ در لغت تمام کردن است پس از این زیادتی گویا که آن جزء تمام و منقطع می شود از زیادتی دیگر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تعریفات جرجانی شود.