برومندی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
آبرومندی
فرهنگ معین
( ~. ) (اِمص . ) ۱ - بارداری ، ثمر داشتن . ۲ - تمتع .
لغت نامه دهخدا
برومندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) آبرومندی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آبرومندی شود.
برومندی . [ ب َ م َ ] (حامص مرکب ) برومند بودن . باروری . بارداری :
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی .
|| برخورداری و کامیابی . (ناظم الاطباء) :
درین گفتن ز دولت یاریت باد
برومندی و برخورداریت باد.
بگفتن تو دادی تنومندیم
تو ده زآنچه کشتم برومندیم .
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی .
نظامی .
|| برخورداری و کامیابی . (ناظم الاطباء) :
درین گفتن ز دولت یاریت باد
برومندی و برخورداریت باد.
نظامی .
بگفتن تو دادی تنومندیم
تو ده زآنچه کشتم برومندیم .
نظامی .
برومندی. [ ب َ م َ ] ( حامص مرکب ) برومند بودن. باروری. بارداری :
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی.
درین گفتن ز دولت یاریت باد
برومندی و برخورداریت باد.
تو ده زآنچه کشتم برومندیم.
برومندی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) آبرومندی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آبرومندی شود.
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی.
نظامی.
|| برخورداری و کامیابی. ( ناظم الاطباء ) : درین گفتن ز دولت یاریت باد
برومندی و برخورداریت باد.
نظامی.
بگفتن تو دادی تنومندیم تو ده زآنچه کشتم برومندیم.
نظامی.
برومندی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) آبرومندی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آبرومندی شود.
فرهنگ عمید
برومند بودن.
برون
* برون تو: (حرف اضافه + ضمیر ) [قدیمی]
برون
* برون تو: (حرف اضافه + ضمیر ) [قدیمی]
برومند بودن.
برون
〈 برون تو: (حرف اضافه + ضمیر) [قدیمی]
کلمات دیگر: