( دست آزمای ) دست آزماینده آزماینده با دست
دست ازمای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( دست آزمای ) دست آزمای. [ دَ زْ / زِ ] ( نف مرکب ) دست آزماینده. آزماینده با دست :
سوادش حروفیست دست آزمای
همان آب اومعنی جانفزای.
در آن هم نشد قالبی زخم سای.
بسی حمله کردند دست آزمای
سر بخت کس درنیامد ز پای.
چه کم دیدی از ما به فرزانگی
در آیین مردی و مردانگی
که با خصم ما کرده دست آزمای
بسوی زبونی شوی رهنمای.
اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود.
سوادش حروفیست دست آزمای
همان آب اومعنی جانفزای.
نظامی.
به شمشیر گشتند دست آزمای در آن هم نشد قالبی زخم سای.
میرخسرو ( از آنندراج ).
|| ( ن مف مرکب ) آزموده. ( ناظم الاطباء ). آزماییده دست. آزموده دست. || ( اِمص مرکب ) دست آزمایی به معنی مصدری. ( از آنندراج ) : بسی حمله کردند دست آزمای
سر بخت کس درنیامد ز پای.
نظامی.
- دست آزمای کردن ؛ دست آزمایی. آزمایش کردن : چه کم دیدی از ما به فرزانگی
در آیین مردی و مردانگی
که با خصم ما کرده دست آزمای
بسوی زبونی شوی رهنمای.
میرخسرو ( از آنندراج ).
- دست آزمای نمودن ؛ دست آزمایی. آزمایش نمودن : اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود.
نظامی.
کلمات دیگر: