کلمه جو
صفحه اصلی

دست ازمای

فرهنگ فارسی

( دست آزمای ) دست آزماینده آزماینده با دست

لغت نامه دهخدا

( دست آزمای ) دست آزمای. [ دَ زْ / زِ ] ( نف مرکب ) دست آزماینده. آزماینده با دست :
سوادش حروفیست دست آزمای
همان آب اومعنی جانفزای.
نظامی.
به شمشیر گشتند دست آزمای
در آن هم نشد قالبی زخم سای.
میرخسرو ( از آنندراج ).
|| ( ن مف مرکب ) آزموده. ( ناظم الاطباء ). آزماییده دست. آزموده دست. || ( اِمص مرکب ) دست آزمایی به معنی مصدری. ( از آنندراج ) :
بسی حمله کردند دست آزمای
سر بخت کس درنیامد ز پای.
نظامی.
- دست آزمای کردن ؛ دست آزمایی. آزمایش کردن :
چه کم دیدی از ما به فرزانگی
در آیین مردی و مردانگی
که با خصم ما کرده دست آزمای
بسوی زبونی شوی رهنمای.
میرخسرو ( از آنندراج ).
- دست آزمای نمودن ؛ دست آزمایی. آزمایش نمودن :
اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود.
نظامی.


کلمات دیگر: