نام یک وادی در نزدیکی آبی که ببحر خزر می ریزد .
خشرمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( خشرمة ) خشرمة.[ خ َ رَ م َ ] ( ع مص ) آواز کردن در خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه ، خشرمت الضبع؛ آواز کرد کفتار در خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خشرمه. [ خ َ رَ م َ ] ( ع اِ ) واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. ( منتهی الارب ).
- واحد خشارم الراس ؛ یعنی یک غضروف بینی. ( از منتهی الارب ).
خشرمه. [ خ َ رَ م َ ] ( اِخ ) نام یک وادی در نزدیکی آبی که به بحر خزر می ریزد. ( از معجم البلدان ).
خشرمه. [ خ َ رَ م َ ] ( ع اِ ) واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. ( منتهی الارب ).
- واحد خشارم الراس ؛ یعنی یک غضروف بینی. ( از منتهی الارب ).
خشرمه. [ خ َ رَ م َ ] ( اِخ ) نام یک وادی در نزدیکی آبی که به بحر خزر می ریزد. ( از معجم البلدان ).
خشرمه . [ خ َ رَ م َ ] (اِخ ) نام یک وادی در نزدیکی آبی که به بحر خزر می ریزد. (از معجم البلدان ).
خشرمه . [ خ َ رَ م َ ] (ع اِ) واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. (منتهی الارب ).
- واحد خشارم الراس ؛ یعنی یک غضروف بینی . (از منتهی الارب ).
خشرمة.[ خ َ رَ م َ ] (ع مص ) آواز کردن در خوردن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه ، خشرمت الضبع؛ آواز کرد کفتار در خوردن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
کلمات دیگر: