کلمه جو
صفحه اصلی

خسق

فرهنگ فارسی

بهدف رسیدن تیر . یا کندن ناقه زمین را بسپل در رفتن .

لغت نامه دهخدا

خسق. [ خ َ ] ( ع مص ) به هدف رسیدن تیر. ( منتهی الارب ). تیر بر نشانه گذاره کردن یا در وی نشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کندن ناقه زمین را بسپل در رفتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه : خسقت الناقة الارض.

خسق. [ خ َ س َ ] ( اِ ) گلی است که آن را به صفاهانی گل کاویشه گویند و به عربی عصفر خوانند. ( برهان قاطع ). کافشه. کاجیره. گل رنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خسق . [ خ َ ] (ع مص ) به هدف رسیدن تیر. (منتهی الارب ). تیر بر نشانه گذاره کردن یا در وی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). || کندن ناقه زمین را بسپل در رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : خسقت الناقة الارض .


خسق . [ خ َ س َ ] (اِ) گلی است که آن را به صفاهانی گل کاویشه گویند و به عربی عصفر خوانند. (برهان قاطع). کافشه . کاجیره . گل رنگ . (یادداشت بخط مؤلف ).



کلمات دیگر: