کلمه جو
صفحه اصلی

دست خائیدن

فرهنگ فارسی

دست خاییدن گزیدن دست به دندان

لغت نامه دهخدا

دست خائیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست خاییدن. گزیدن دست به دندان. رجوع به دست خاییدن شود.

دست خاییدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست گزیدن. به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی. اظهار پشیمانی کردن. ( دهار ) :
دست خائی بعد ازآن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ.
مولوی.
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین کس نبست.
سعدی.
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست.
سعدی.
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان.
سعدی.
کسی کو آزمود آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خاییدنش دست.
اوحدی ( ده نامه ).


کلمات دیگر: