کلمه جو
صفحه اصلی

حراش

فرهنگ فارسی

ابن مالک محدث است

لغت نامه دهخدا

حراش. [ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حَرْش. ( منتهی الارب ).

حراش. [ ح َرْ را ] ( ع اِ ) مار سیاه دیرینه سال بدان جهت که سوسمار صید کند. ( منتهی الارب ).

حراش. [ ح َرْ را ] ( اِخ ) ابن مالک. محدث است و از یحیی بن عبید سماع حدیث کرده است. ( منتهی الارب ).

حراش . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ابن مالک . محدث است و از یحیی بن عبید سماع حدیث کرده است . (منتهی الارب ).


حراش . [ ح َرْ را ] (ع اِ) مار سیاه دیرینه سال بدان جهت که سوسمار صید کند. (منتهی الارب ).


حراش . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَرْش . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: