کلمه جو
صفحه اصلی

حوال

فرهنگ فارسی

انقلاب و تغیر گردش .

لغت نامه دهخدا

حوال . [ ح ِ ] (ع اِ) حائل میان دو چیز.(منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که میان دو چیز حایل و حاجز گردد. || (مص ) محاولة، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اراده کردن . (از اقرب الموارد). و در اساس آمده : حوال و محاوله ؛ طلب کردن چیزی است با حیله . (از اقرب الموارد). رجوع به محاوله شود.


حوال . [ ح ِ ] (ع اِ) انقلاب و تغیر. (اقرب الموارد). گردش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- حوال الدهر ؛ گردش زمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
|| پیرامون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): هو حواله ؛ او پیرامون آن است . (ناظم الاطباء). دور و دایره . (ناظم الاطباء).


حوال. [ ح ِ ] ( ع اِ ) حائل میان دو چیز.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیز که میان دو چیز حایل و حاجز گردد. || ( مص ) محاولة، ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). اراده کردن. ( از اقرب الموارد ). و در اساس آمده : حوال و محاوله ؛ طلب کردن چیزی است با حیله. ( از اقرب الموارد ). رجوع به محاوله شود.

حوال. [ ح ِ ] ( ع اِ ) انقلاب و تغیر. ( اقرب الموارد ). گردش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- حوال الدهر ؛ گردش زمانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
|| پیرامون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ): هو حواله ؛ او پیرامون آن است. ( ناظم الاطباء ). دور و دایره. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: