رهنمونی کردن و توفیق راست کرداری دادن.
دلوله
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( دلولة ) دلولة. [ دُ ل َ ] ( ع مص ) رهنمونی کردن و توفیق راست کرداری دادن. ( آنندراج ). ارشاد کردن. هدایت نمودن. ( از اقرب الموارد ). دلالة. رجوع به دلالة شود.
دلولة. [ دُ ل َ ] (ع مص ) رهنمونی کردن و توفیق راست کرداری دادن . (آنندراج ). ارشاد کردن . هدایت نمودن . (از اقرب الموارد). دلالة. رجوع به دلالة شود.
کلمات دیگر: