کلمه جو
صفحه اصلی

عنج

فرهنگ فارسی

نام جد محمد بن عبدالرحمان که از کبار تبع تابعیان است

لغت نامه دهخدا

عنج . [ ع َ ن َ ] (اِخ ) نام جد محمدبن عبدالرحمان که از کبار تبع تابعیان است . (منتهی الارب ).


عنج.[ ع َ ] ( ع مص ) کشیدن سوار، مهار شتر را تا سپسایگی بازگرداند، و آن نوعی از ریاضت شتران است. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مهار شتر را کشیدن و او را بر دو پایش بازگردانیدن ، و آن از اعمالی است که هنگام ورزش و تعلیم دادن شتر به کار می رود. ( از اقرب الموارد ). || عناج بستن دلو را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بستن دلو بوسیله عناج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عناج شود. || بستن مهار شتربچه به ساعد وی ، و کوتاه کردن آن. و آن برای رام کردن بچه شتر خردسال به کار می رود. || جذب کردن و کشیدن. ( از اقرب الموارد ).

عنج. [ ع َ ن َ ] ( ع اِمص ) اسم است عَنْج را. ( از منتهی الارب ). اسم است از مصدر عَنْج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَنْج شود. || ( ص ، اِ ) پیر کلانسال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شتر سنگین و ثقیل. ( از اقرب الموارد ). گویند: شیخ علی عنج ؛ یعنی پیری سالخورده بر شتری سنگین. || گروه مردم. ( از اقرب الموارد ).

عنج. [ ع َ ن َ ] ( اِخ ) نام جد محمدبن عبدالرحمان که از کبار تبع تابعیان است. ( منتهی الارب ).

عنج . [ ع َ ن َ ] (ع اِمص ) اسم است عَنْج را. (از منتهی الارب ). اسم است از مصدر عَنْج . (از اقرب الموارد). رجوع به عَنْج شود. || (ص ، اِ) پیر کلانسال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتر سنگین و ثقیل . (از اقرب الموارد). گویند: شیخ علی عنج ؛ یعنی پیری سالخورده بر شتری سنگین . || گروه مردم . (از اقرب الموارد).


عنج .[ ع َ ] (ع مص ) کشیدن سوار، مهار شتر را تا سپسایگی بازگرداند، و آن نوعی از ریاضت شتران است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مهار شتر را کشیدن و او را بر دو پایش بازگردانیدن ، و آن از اعمالی است که هنگام ورزش و تعلیم دادن شتر به کار می رود. (از اقرب الموارد). || عناج بستن دلو را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بستن دلو بوسیله ٔ عناج . (از اقرب الموارد). رجوع به عناج شود. || بستن مهار شتربچه به ساعد وی ، و کوتاه کردن آن . و آن برای رام کردن بچه شتر خردسال به کار می رود. || جذب کردن و کشیدن . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: