معنی اصطلاح -> سر کسی بی کلاه ماندن
بی نصیب ماندن؛ چیزی گیر نیاوردن؛ در تقسیم چیزی سهمی نبردن
مثال:
- بیچاره طایفه ی جن از این خوان نعمت به کلی بی نصیب بودند و سرشان بی کلاه مانده بود.
( محمدعلی جمال زاده – صحرای محشر )
- خوب حواست را جمع کن، اینجا باید زرنگ باشی تا بتوانی حق خودت را بگیری، وگرنه سرت بی کلاه خواهد ماند.
بی نصیب ماندن؛ چیزی گیر نیاوردن؛ در تقسیم چیزی سهمی نبردن
مثال:
- بیچاره طایفه ی جن از این خوان نعمت به کلی بی نصیب بودند و سرشان بی کلاه مانده بود.
( محمدعلی جمال زاده – صحرای محشر )
- خوب حواست را جمع کن، اینجا باید زرنگ باشی تا بتوانی حق خودت را بگیری، وگرنه سرت بی کلاه خواهد ماند.