کلمه جو
صفحه اصلی

احمد شاملو

دانشنامه عمومی

احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می شد و از همین روی، خانواده اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت های سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم می زند.شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی که هم اکنون یکی از مهم ترین قالب های شعری مورد استفاده ایران به شمار می رود و تقلیدی است از شعر سپید فرانسوی یا شعر منثور شناخته می شود. شاملو که هر شاعر آرمانگرا را در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام می انگاشت، در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما نخستین بار در شعر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیت هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه هایی شناخته شده دارد. مجموعهٔ کتاب کوچه او بزرگ ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می باشد. آثار وی به زبان های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود.
امروز خواننده شعر پذیرفته است که شعر را به نثر نیز می توان نوشت. به عبارت دیگر، می توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جان دار و عمیق. من مطلقاً به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم، بلکه به عکس معتقدم التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف می کند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه می دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می گذارد، در صورتی که ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعی ها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد.
آن اوایل که بعضی از ما شاعران امروز، دست به نوشتن شعرهای بی وزن و قافیه زدیم، عده ای از فضلا که از هر جور نوآوری وحشت دارند و طبعاً این شیوه شعر نوشتن را امکان نداشت قبول کنند، به عنوان بزرگ ترین دلیل بر مسخره بودن ما و کار ما همین موضوع را مطرح می کردند. یعنی می گفتند: «اینها که شما جوان ها می نویسید اصلاً شعر نیست.» می پرسیدیم: «آخر دلیلش؟» می خندیدند، یا بهتر گفته باشم ریشخندمان می کردند و می گفتند: «شما آن قدر بی سواد و بی شعورید که نمی فهمید این که نوشته اید نثر است!» و به این ترتیب اشکال کار روشن می شد: فضلا شعر را از ادبیات تمیز نمی دادند. در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه، نثر. اما تلاش شاعران معاصر در این نیم قرن اخیر، سرانجام توانست این برداشت نادرست را تغییر بدهد و امروز دست کم بخش عمده ای از مردم، شعر و ادبیات را از هم تمیز می دهند و اگرچه تعریف دقیقی از شعر در دست ندارند، به تجربه دریافته اند که تعریف شمس قیس رازی از شعر، تعریف پرتی است و به رغم او، کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد و حروف آخرین آن هم به یکدیگر نماند و با این همه شعر باشد. امروز خواننده شعر می داند که وجه امتیاز شعر از ادبیات، تنها و تنها منطق شاعرانه است، نه وزن و قافیه و صنعت های کلامی…
«نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته فرهنگی سفارت آلمان در تهران برای احمد شاملو ترتیب داده شد.احمد شاملو پس از تحمل سال ها رنج و بیماری، در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شده است. عشق، آزادی و انسان گرایی، از ویژگی های آشکار سروده های شاملو هستند.سنگ مزار شاملو را چندین بار افراد ناشناسی شکسته اند.
مطالب بخش «تولد تا جوانی» و «سفرهای خارجی» با توجه به اطلاعات ارائه شده در کتاب بام بلند هم چراغی (که گفت وگوی سعید پورعظیمی با آیدا شاملو است و کامل ترین و موثق ترین منبع دربارۀ زندگی شاملو به شمار می رود) و سال شمار زندگی احمد شاملو نوشته آیدا شاملو تهیه شده اند. هر جا از منبع دیگری استفاده شده باشد، در پانویس ذکر شده است.
احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفته شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام…» از مجموعه مدایح بی صله مادرش کوکب عراقی شاملو، از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانواده اش به ایران کوچانده شده بود.دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (آیدا می گوید: «چون مدت کوتاهی بعد از تولد، خانواده اش رفته اند رشت و بعد دوباره آمده اند تهران، محل تولدش را اشتباهی رشت ثبت کرده اند») دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام (که در فرهنگ های رسمی ثبت نمی شود) کرد.دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایران شهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبت نام کرد.

نقل قول ها

احمد شاملو (۱۳۰۴/ ۱۹۲۵ –۱۳۷۹/ ۲۰۰۰م) متخلص به الف. بامداد، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ نویس ایرانی.
• «امروز خواننده شعر پذیرفته است که شعر را به نثر نیز می توان نوشت. به عبارت دیگر، می توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جان دار و عمیق. من مطلقاً به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم، بلکه به عکس معتقدم التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف می کند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه می دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می گذارد، در صورتی که ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعی ها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد.»شعرامروز ایران. ضمیمه شماره ۲۰ نامهٔ فرهنگستان. ۱۳۸۴ ص ۱۲۶• «ما بایدخواستار جهانی باشیم که درآن، انسان در انسان به چشم بیگانه نظر نکند. ما باید خواستار جهانی باشیم که درآن موجودات بشری به گروه های مذهبی، به گروه های نژادی، به محدوده های جغرافیائی، به مرزهای فکری متعصبانه تقسیم نشود و عقل و خرد (که معمولاً در اقلیت است) محکوم آن نباشد که از نسبت های ریاضی تابعیت کند تا مشت (که معمولاً دوتاست) مغز را (که معمولاً یکی است) زیر سلطه خود بگیرد.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «اگر تعصب ورزیدن نسبت به معتقدات خود را موجه بشماریم، دست کم باید آن قدر انصاف داشته باشیم که به دیگران نیز در تعصب ورزیدن به معتقداتشان حق بدهیم، زیرا آنان نیز معتقداتشان را به صورت میراثی ازنسل های گذشته خویش در اشکال بسته بندی شده و به عنوان «تابو» های مقدس تحویل گرفته اند و خود در انتخاب آن معتقدات اختیاری نداشته اند.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «واقعیت این است که در بسیاری ازجوامع جنگ میان ترک و کرد، جنگ میان جهود و عرب، جنگ میان هند و مسلمان، جنگ میان کاتولیک و پروتستان، جنگ میان سفیدپوست و سیاه پوست، و جنگ های پراکنده دیگری از این قبیل درجریان است. این واقعیت است، واقعیت ملموس روزمره. اماحقیقت چیست؟ ـ حقیقت این است که دیگر باید به دوران تحمیل فکر، تحمیل عقیده، تحمیل نژاد، تحمیل مذهب و تحمیل زبان و فرهنگ پایان داده شود.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «حقیقت این است که انسان باید از هرگونه تحمیل به دیگران خجالت بکشد. حقیقت این است که اگر من بخواهم عقیده یا مذهب یا فرهنگ خود را به تو تحمیل کنم معنیش این است که ازعقیده تو، ازمذهب تو، از فرهنگ تو در وحشتم زیرا آن را قوی تر و نافذتر و برتر از عقیده و مذهب و فرهنگ خود یافته ام، و حقیقت نهائی این است: جهان بینی سالم و انسانی و خالی از تعصب احمقانه به من حکم می کند که از تنگ چشمی ناشی ازمنافع حقیر و مبتذل خودم دست بردارم و بگذارم هرآنچه برحق است، به سود جامعه انسانیت و از طریق قانون طبیعی انتخاب اصلح، به هرآنچه برحق نیست پیروز شود.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «من خود را تا این حد بی منطق نمی دانم که باچیزی که نمی شناسم و کسی ماهیت آن را برایم توضیح نداده است از در مخالفت درآیم. آقایان روحانی گفتند «به جمهوری اسلامی رای بدهید» ولی نگفتند منظورشان از «جمهوری اسلامی» چیست و این جامعه را از روی کدام الگوئی در هزاروچهارصدسال تاریخ اسلام به قامت بریده اند.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «توده مردم مسلمانند؟ البته! تقویت اسلام خواست آنهاست؟ برمنکرش لعنت! ـبه روحانیت قلباً اعتقاد و ایمان دارند؟ صددرصد! ولی اینجا یک سیستم مطرح است که باید نخست جزئیاتش تشریح گردد و بعد هر نامی که زیبنده تر بود بر آن اطلاق شود، نه این که نامی عنوان شود بدون اینکه مسمای آن مصداق عینی یا حتی ذهنی داشته باشد. رای سیاسی نمی تواند «بشرط چاقو» باشد.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «من عضو هیچ یک از احزاب نیستم، اما عملاً با همه احزابی که برای ایجاد جامعه ای دموکراتیک کوشا هستند همپا و همصدایم.» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «معتقدم که شعر، گویاترین سندی است که براساس آن می توان به تلقیات اجتماعی هرشاعری پی برد» -> مصاحبه هفته نامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
• «یکی از پرشکوه ترین مبارزاتی که طی آن ملتی توانسته است تمام فرهنگ خود؛ را به میدان بیاورد و به پشتوانهٔ آن پوزهٔ اشغالگران را به خاک بمالد نهضت تصوف در ایران بوده است.»• «من نمی گویم تودهٔ ملت ما قاصراست یا مقصر، ولی تاریخ ما نشان می دهد که این توده حافظهٔ تاریخی ندارد. حافظهٔ دست جمعی ندارد، هیچ گاه از تجربیات عینی اجتماعیش چیزی نیاموخته و هیچ گاه از آن بهره ای نگرفته است و درنتیجه هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر ـ و این حرکت عرضی را حرکتی درجهت پیشرفت انگاشته، خودش را فریفته.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «من متخصص انقلاب نیستم ولی هیچ وقت چشمم از انقلاب خود انگیخته آب نخورده. انقلاب خود انگیخته مثل ارتش بی فرمانده بیش تر به درد شکست خوردن و برای اشغال شدن گزک به دست دشمن دادن می خورد تا شکست دادن و دمار از روزگار دشمن برآوردن. ملتی که حافظهٔ تاریخی ندارد، انقلابش به هراندازه هم که از لحاظ مقطعی «شکوهمند» توصیف شود، درنهایت به آن صورتی درمی آید که عرض شد. یعنی در نهایت امر چیزی ارتجاعی ازآب در می آید. یعنی عملی خلاق صورت نخواهد داد.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «اعتقاد و ایمان دینی و مذهبی، از بت پرستی بگیریم بیاییم تا دین موسی و بودیسم و آیین زرتشت و مسیحیت و چه و چه، معمولاً مثل یک صندوقچهٔ دربسته به طور ارثی از والدین به فرزند منتقل می شود. به احتمال قریب به یقین، همهٔ ما که زیر این سقف جمع شده ایم، اگر اهل مذهبیم به مذهبی هستیم که والدین ما داشته اند. البته این جا صحبت از مذهب است نه دین. دین، تنهٔ اصلی و نخستین است. در مقاطعی از تاریخ، دین، به دلایل مختلف گرفتار انشعاب می شود و مذاهب شاخه وار از آن می روید و جدا سری پیش می گیرد. گویا دین اسلام هفتاد و چند شاخه یا مذهب داشته که امروز به حدود صد و سی و چهل رسیده. هر مذهبی هم طبعاً برای خودش یک جامعهٔ روحانیت دارد.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «انسان ذی شعور فقط به چیزی اعتقاد نشان می دهد که خودش با تجربهٔ منطقی خودش به آن دست یافته باشد. با تجربهٔ عینی، علمی، عملی، قیاسی، فلسفی، و با دخالت دادن همهٔ شرایط زمانی و مکانی.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «انسان یک موجود متفکر منطقی است و لاجرم باید مغرورتر از آن باشد که احکام بسته بندی شده را بی دخالت مستقیم تعقل خود بپذیرد. پذیرفتن احکام و تعصب ورزیدن بر سر آن ها توهین به شرف انسان بودن است.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «متأسفانه ب اید قبول کرد که ما بسیاری چیزها را پذیرفته ایم فقط به این جهت که یک لحظه نرفته ایم از بیرون، از آن بالا به آن ها نگاهی بیندازیم.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «رسیدن به درجهٔ تخصص در فلان یا بهمان رشته به هیچ وجه مفهومش صاحب فرهنگ شدن و هویت فرهنگی یافتن نیست، و سؤال آزاردهنده ای که مدام برای من مطرح می شود این است که فردا وطن ما به فرد فرد این جوانان تحصیل کرده نیاز خواهد داشت، آیا فردا که این جوانان به وطن مراجعت کنند تنها لیسانس و دکترا و فوق دکترا یا گواهینامهٔ فلان یا بهمان رشتهٔ علمی که به دست آورده اند برای پاسخ گویی به آن همه نیازهایی که داریم کافی خواهد بود؟»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «آیا از خودتان برای فردای وطن فرد کارآیندی می سازید؟ اما این سؤالی است که پاسخش فقط باید خود شما را مجاب کند.»سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹• «آخر وقتی می گوییم «هنرمند متعهد» بالطبع از کسی سخن می گوییم که ابتدا باید هنرمندیش به ثبوت رسیده باشد. کسان بسیاری کوشیده اند یا می کوشند هنری را وسیلهٔ انجام تعهد اجتماعی خود کنند، اما از آن جا که مایهٔ هنری کافی ندارند آثارشان علی رغم همهٔ حسن نیتی که در کار می کنند، فروغی نمی دهد.»• «امروز به خاطر نمی آورم که دقیقأ چه چیز مرا بدین کار برانگیخت، اما هرچه بود، ضبط کلماتی را که «مورد استعمال عوام» بود کم و بیش از همان تاریخ آغاز کردم، و البته بی هیچ ضابطه ای در کار و بدون دراختیار داشتنِ هیچ گونه معیار و محکی برای تشخیص. اما نفس عمل «یادداشت کردن» عادت شد.» -> کتاب کوچه، جلد اول، پیش گفتار/ ۲۷ مردادماه ۱۳۵۷
• «بلندگوهای رژیم سابق از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام می برد، حال آن که از ملت ایران خبری نیست و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در کلمه شاه متجلی می کردند.» -> سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
• «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمی خوارِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاه شجاع بنیان حکومت آن چنانی خود را بر حدزدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند، یک تنه وعدهٔ رستاخیز را انکار می کند، خدا را عاشق و شیطان را عقل می خواند.» -> مقدمه دیوان حافظ
• «زبان شناسی یک علم است و علم را جز از طریق پرداختن مستقیم به آن نمی شود آموخت، اما شاعری امری شهودی است و چون آموختنی نیست، در چارچوب های عبوس علم، احساس نفس تنگی می کند. با این همه سر و کار شاعر با زبان است که ناگزیر باید آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگریزد، امر شاعریش مختل می شود و در آن به توفیق دست پیدا نمی کند.» -> یک هفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی - انشارات مروارید ۱۳۷۳
• «کیست این آشنایِ ناشناس مانده که چنین رو در رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری می کند؟» -> مقدمه دیوان حافظ
• «مردی به شیدایی، عاشق زبان مادری خویش ام. زبانی که در طول قرن ها و قرن ها، ملتی پرمایه، رنج و شادی خود را بدان سروده است. زبانی ترکیبی و پیوندی، که به هر معجزتی در قلمرو کلام و اندیشه راه می دهد.» -> یک هفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی - انشارات مروارید ۱۳۷۳
• «ماجرای انوشیروان را همه می دانند. این حرام زاده آدم خوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را به جای برادرش به سلطنت رسانند ریشه مزدکیان را براندازد.» -> سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
• «ما کاری با مسیحیت مسخره ای که پاپ ها و کشیش ها و واتیکان سرهم بسته اند، نداریم اما در تحلیل فلسفی اسطوره ای مسیح به این استنباط بسیار بسیار زیبا می رسیم که انسان و خدا به خاطر یک دیگر درد می کشند، تحمل شکنجه می کنند و سرانجام برای خاطر یک دیگر فدا می شوند.» -> سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
• «من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی کند. نه ابرو درهم می کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه بان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح می دهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لرِ بلوچِ کردِ فارسم، یک فارس زبان ترک، یک آفریقایی اروپایی استرالیایی امریکاییِ آسیایی ام، یک سیاه پوستِ زردپوستِ سرخ پوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می کنم. من انسانی هستم میان انسان های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح می دهم شعر شیپور باشد، نه لالایی.» -> هدف شعر تغییر بنیادی جهان است/ احمد شاملو
• «... عظمت حافظ در طرز تفکر اوست، … من به دلایل بسیاری، حافظ را ضد «جبر» می دانم، در این صورت اگر در پاره ای از ابیاتش می بینم که خطاب به زاهد می گوید؛ از ازل خدا مرا گناهکار خلق کرده، شک نیست می خواهد منطق جبری آن حضرت را گرزوار به کله اش بکوبد…» -> روزنامه کیهان، مورخ ۲/۲/۱۳۵۰
• «افق او (حافظ) از افق بسیاری شاعران متوسط روزگار ما نیز محدودتر بوده است… شاید بتوان ادعا کرد که می توان در پرمایه ترین اشعار شاعری چون الیوت چنان غوطه خورد که شناگری ماهر در گردابی هایل، اما هرگز نمی توان دربارهٔ حافظ این چنین ادعا کرد.» -> مجله فردوسی، شماره ۷۵۷، مورخ ۱۳/۱/۱۳۴۵
• «برای مبارزه با جهل وتعصب، بایستی باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد و یکی از آنها باور غلطی است که ما به «شاهنامه» پیدا کرده ایم. شاهنامه پر از جعل واقعیت هاست … فردوسی، هم نژادپرست و فئودال بود و کاری که در شاهنامه کرده است عبارت است از دفاع از طبقه و گروه خودش…» -> کیهان، چاپ لندن، شماره ۲۹۹، مورخ ۶/۲/۱۳۶۹
• «پدرم ا گر می خواست رشوه بگیرد یا اسلحه های بی حساب و کتابی را که دستش بود بفروشد صاحب هکتارها زمین مرغوب و کلی ثروت می شد؛ ولی اهل این حرف ها نبود و چون به مافوق هایش باج نمی داد برای خودش گرفتاری درست می کرد.»• «آدم هایی که چیزی نمی بینند و بدون درک شرایط موجود کورکورانه اقدام می کنند اسیر توهّم می شوند و خیال می کنند که دارند پیش می روند.»• «انیمیشن پویاترین هنر است؛ چون هر فکر و نوآوری و خلاقیت را ممکن می سازد و هر ایده ای را می توان عملی کرد.»• «دست یافتن به رموز بلاغتِ حافظ غیرممکن است و فقط می توان آموزه های او را در زندگی به کار بست… حافظ سرچشمهٔ فرهنگ ایرانی است و برای فهم او باید به خیلی از علوم و معارف احاطه داشت.»• «کنار استادم نیما دو زانو می نشستم و فقط منتظر بودم کاری بخواهد تا اطاعت امر کنم؛ ولی نمی دانستم مزاحمش بودم. از کمترین فرصت برای رفتن پیش نیما و بهره بردن از حضورش استفاده می کردم… نیما فرهنگ شعری ما را بنیان گذاشت و ما را با بینش شاعرانه آشنا کرد.»• «شعر فروغ معجزه است، غیرقابل تقلید است و البته زنانه.»• «حرف مزخرف خریدار ندارد. پس تو که پوزه بند به دهان من می زنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من می ترسی.»• «هر گوشه دنیا، هر رژیم حاکمی چیزی را ممنوع الانتشار به قلم داده من به خودم حق می دهم که فکر کنم در کار آن رژیم کلکی هست و می خواهد چیزی را از من پنهان کند.»• «من همیشه فریادم این بوده است که چرا ما باید منطق و درک و شعور خودمان را معطل بگذاریم و بابایی را به مثابه وجدان مان مسئول خوب و بد و خطا و صواب عقایدمان کنیم، تا جایی که هر چه را از دهان او درآمد را وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر «شعور انسان» تلقی می کنم.»• «دنیایی که انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش، برابر مرگ سرود بخواند، دنیای بسیار زشتی ست، دنیای وارنه ای ست با مفاهیم وارونه.»• «با مشاهدهٔ یک «در»، بلافاصله لزوم «دیوارها» احساس می شود. آیا با مشاهدهٔ یک دیوار هم، به همان اندازه لزوم یک «در» را احساس می کنیم؟»• «تنها فقط فریب و دروغ است که از اتباع خود ایمان مطلق می طلبد و به آنها تلقین می کند که اگر شک آورید رویتان سیاه می شود.»• مجلۀ فردوسی، شمارۀ ۷۵۷، مورخ ۱۳/۱/۱۳۴۵.• روزنامۀ کیهان، مورخ ۲/۲/۱۳۵۰.• درها و دیوار بزرگ چین، تهران، مروارید، ۱۳۵۲.• حافظ شیراز به روایت احمد شاملو، تهران، نیل، ۱۳۵۴.• کیهان، چاپ لندن، شمارۀ ۲۹۹، مورخ ۶/۲/۱۳۶۹.• یک هفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی، تهران،مروارید، ۱۳۷۳.• شناخت نامهٔ شاملو، جواد مجابی، تهران، قطره، ۱۳۷۷.• ماهنامۀ حافظ، شمارۀ یک، فروردین ۱۳۸۳.• روزنامۀ شرق (دوشنبه، ۱۴ دی ۱۳۸۳، صفحۀ ادبیات).• من بامدادم سرانجام (یادنامۀ احمد شاملو)، سعید پورعظیمی، تهران، هرمس، ۱۳۹۶.• بام بلند هم چراغی (با آیدا دربارهٔ احمد شاملو)، سعید پورعظیمی، تهران، هرمس، ۱۳۹۶.

پیشنهاد کاربران

احمد شاملو ( زادهٔ ۲۱ آذر ۱۳۰۴؛ ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵، در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه[۱] - در تهران، درگذشتهٔ ۲ مرداد ۱۳۷۹؛ ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۰ در شهرک دهکده، فردیس کرج ) شاعر، نویسنده، فرهنگ نویس، روزنامه نگار، پژوهشگر، مترجم ایرانی و از مؤسسان و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع شده است. در دوره ای از جوانی شعرهای خود را با تخلص الف. بامداد و الف. صبح منتشر می کرد. سرودن شعرهای آزادی خواهانه و ضد استبدادی، عنوان شاعر آزادی ایران را برای او به ارمغان آورده است.
شهرت اصلی شاملو به خاطر سرایش شعر است که شامل گونه های مختلف شعر نو و برخی قالب های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه های عامیانه می شود. شاملو در سال ۱۳۲۶ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نو ( که بعدها شعر نیمایی هم نامیده شد ) روی آورد، اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور [۲] یا شعر شاملویی[۳] یاد کرده اند. تنی چند از منتقدان ادبی او را موفق ترین شاعر در سرودن شعر منثور می دانند. [۴]
شاملو علاوه بر شعر، فعالیت های مطبوعاتی، کارهای تحقیق و ترجمهٔ شناخته شده ای دارد. مجموعهٔ کتاب کوچهٔ او بزرگ ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامهٔ مردم ایران ( با تمرکز بر فرهنگ تهران ) می باشد. آثار وی به زبان های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده است.
زندگی و فعالیت ها
تمام مطالب این بخش با توجه به اطلاعات ارائه شده در سال شمار زندگی احمد شاملو نوشته آیدا شاملو تهیه شده است. این سال شمار در منابع گوناگون از جمله وب گاه احمد شاملو، دفتر هنر[۵]، احمد شاملو شاعر شبانه ها و عاشقانه ها[۶]، شناخت نامه[۷]، منتشر شده است. هر جا از منبع دیگری استفاده شده باشد در پانویس ذکر شده است.
تولد و سال های پیش از جوانی
احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفتهٔ شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام. . . » از مجموعهٔ مدایح بی صله پدرش حلقه ای است که شاملو را به اهالی کابل متصل می کند. مادرش کوکب عراقی شاملو، از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانواده اش به ایران کوچانده شده بود[۸]. دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. ( به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شده است و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شده است. ) دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام ( که در فرهنگ های رسمی ثبت نمی شود ) کرد.
دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایران شهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبت نام کرد.
دوران فعالیت سیاسی و زندان
در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندرمری به گرگان و ترکمن صحرا فرستاده شد. او همراه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در بحبوحهٔ جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به خاک ایران، در فعالیت های سیاسی علیه متفقین در شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر و به بازداشتگاه سیاسی شهربانی و از آنجا به زندان شوروی در رشت منتقل شد. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه ( ارومیه ) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه وری و فرقهٔ دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر شد و تا کسب تکلیف از مقامات بالاتر دو ساعت مقابل جوخهٔ آتش قرار گرفت. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت. او برای همیشه ترک تحصیل کرد و در یک کتاب فروشی مشغول به کار شد.
ازدواج یکم و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر و آشنایی با نیما [ویرایش]
شاملو در بیست و دو سالگی ( ۱۳۲۶ ) با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام آهنگ های فراموش شده به چاپ رسید. مدتی بعد با نیما دیدار کرد و تحت تأثیر آشنایی با او و به قصد معرفی شعر او، دست به انتشار مجلات کوچک مقطعی ( چون سخن نو، هنر نو ( ساعت ۴ بعد از ظهر ) ، روزنه، راد، آهنگ صبح و . . . زد.
در سال ۱۳۳۰ شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار قطع نامه را به چاپ رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده داشت.
دستگیری و زندان
در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه شعر آهن ها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می شود و با یورش مأموران به خانه او ترجمهٔ طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمدهٔ کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و کتاب ها و یادداشت های کتاب کوچه از میان می رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه های یگانه ای از نوشته هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی آفتاب توسط پلیس ضبط می شود که دیگر هرگز به دست نمی آید. او موفق به فرار می شود اما پس از چند روز فرار از دست مأموران در چاپخانهٔ روزنامهٔ اطلاعات دستگیر شده، به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده می شود. در زندان علاوه بر شعر، به بررسی شاهنامه می پردازد و دست به نگارش پیش نویس دستور زبان فارسی می زند و قصهٔ بلندی به س . . .


کلمات دیگر: