غلبه , پيروزي , غلبه کردن , تاخت و تاز , هجوم , تهاجم , استيلا , تعرض
غزو
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
خواستن وجستن و آهنگ کردن، تاخت وتازکردن دردیاردشمن، جنگ کردن درراه دین، جنگ مذهبی، جهاد
۱ - ( مصدر ) جنگ کردن با دشمن ۲ - جنگ کردن با کفار ۳ - ( اسم ) لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند .
۱ - ( مصدر ) جنگ کردن با دشمن ۲ - جنگ کردن با کفار ۳ - ( اسم ) لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند .
فرهنگ معین
(غَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جنگ کردن با دشمن . ۲ - (اِ. ) جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند.
لغت نامه دهخدا
غزو. [ غ َزْوْ ] (ع مص ) خواستن و جستن و آهنگ کسی کردن . (منتهی الارب ). آهنگ و خواستن چیزی را و جستن و آهنگ چیزی کردن . (آنندراج ). آهنگ کردن ،یقال : غزوی کذا؛ ای قصدی . (منتهی الارب ). طلب الشی ٔ.(تاج المصادر بیهقی ). اراده و طلب و قصد: عرفت ما یغزی من هذا لکلام ؛ ای یراد. (اقرب الموارد). جنگ کردن با دشمن . در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن . (منتهی الارب ). قصد دشمن کردن . به جنگ کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). قصد دشمنان برای جنگ و غارت دیار ایشان . مغزی .غَزات . غَزَوان . غزاوة. (اقرب الموارد). قصد قتال . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || در شرع این لفظاختصاص یافته به قتال با کفار. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کافر کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). با دشمن دین جنگ کردن : و ایشان [غوزیان ] به هر وقتی به غزو آیند به نواحی اسلام به هر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم ).
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی .
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی .
هر سال کو به غزو رود قوم خویش را
زینگونه عالمی به وجود آرد از عدم .
امیر محمود (رض ) به غزو غور رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رأی غزو دوردست تر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 285). امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 207).
به غزو روی نهادی و روی روز بگرد
کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.
چو همتت همه غزو است مانعی نبود
و گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب .
مراد دین و دنیای تو زین غزو
برآید وین دلیلی آشکار است .
تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین
غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان .
گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی
گرد سواران کند چهره ٔ گردون دژم .
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم .
و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود. (سندبادنامه ص 3). سلطان را اراده ٔ غزوی افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 341). آندم که منصور در غزو روم ایستاد و شورش جنگ برپا شد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 446). رایات سلطان به سبب غزوی از غزوات دور افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 360).
اندر آخر حمزه چون در صف شدی
بی زره سرمست در غزو آمدی .
بود ذکر حلمها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.
سنگ با تو در سخن آمد شهیر
کز برای غزوطالوتم بگیر.
|| در اصطلاح اهل سیرلشکری است که به قصد قتال با کفار به جایی گسیل شوند در صورتی که حضرت پیغمبر (ص ) شخصاً همراه لشکر باشد، و اگر آن حضرت همراه لشکر نبوده باشد آن لشکر را سریه گویند و بعث نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || از دم شمشیر گذراندن . قتل عام کردن : و فتحه غلبة علی النصاری و غزا جمیع من کان فی داخله . || غزو بالملعوب ؛ زورخانه بازی کردن . زورورزی کردن : و غزی (!) هو و اباه بالملعوب و الصراع و الفلاح . و انا غاوی (غازی ) ملعوب مصارع معالج ملاکم . (دزی ج 2 ص 212).
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی .
فرخی .
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی .
فرخی .
هر سال کو به غزو رود قوم خویش را
زینگونه عالمی به وجود آرد از عدم .
فرخی .
امیر محمود (رض ) به غزو غور رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رأی غزو دوردست تر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 285). امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 207).
به غزو روی نهادی و روی روز بگرد
کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.
مسعودسعد.
چو همتت همه غزو است مانعی نبود
و گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب .
مسعودسعد.
مراد دین و دنیای تو زین غزو
برآید وین دلیلی آشکار است .
مسعودسعد.
تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین
غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان .
سیدحسن غزنوی .
گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی
گرد سواران کند چهره ٔ گردون دژم .
خاقانی .
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم .
خاقانی .
و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود. (سندبادنامه ص 3). سلطان را اراده ٔ غزوی افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 341). آندم که منصور در غزو روم ایستاد و شورش جنگ برپا شد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 446). رایات سلطان به سبب غزوی از غزوات دور افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 360).
اندر آخر حمزه چون در صف شدی
بی زره سرمست در غزو آمدی .
مولوی (مثنوی ).
بود ذکر حلمها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.
مولوی (مثنوی ).
سنگ با تو در سخن آمد شهیر
کز برای غزوطالوتم بگیر.
مولوی (مثنوی ).
|| در اصطلاح اهل سیرلشکری است که به قصد قتال با کفار به جایی گسیل شوند در صورتی که حضرت پیغمبر (ص ) شخصاً همراه لشکر باشد، و اگر آن حضرت همراه لشکر نبوده باشد آن لشکر را سریه گویند و بعث نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || از دم شمشیر گذراندن . قتل عام کردن : و فتحه غلبة علی النصاری و غزا جمیع من کان فی داخله . || غزو بالملعوب ؛ زورخانه بازی کردن . زورورزی کردن : و غزی (!) هو و اباه بالملعوب و الصراع و الفلاح . و انا غاوی (غازی ) ملعوب مصارع معالج ملاکم . (دزی ج 2 ص 212).
غزو. [ غ َزْوْ ] ( ع مص ) خواستن و جستن و آهنگ کسی کردن. ( منتهی الارب ). آهنگ و خواستن چیزی را و جستن و آهنگ چیزی کردن. ( آنندراج ). آهنگ کردن ،یقال : غزوی کذا؛ ای قصدی. ( منتهی الارب ). طلب الشی ٔ.( تاج المصادر بیهقی ). اراده و طلب و قصد: عرفت ما یغزی من هذا لکلام ؛ ای یراد. ( اقرب الموارد ). جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. ( منتهی الارب ). قصد دشمن کردن. به جنگ کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). قصد دشمنان برای جنگ و غارت دیار ایشان. مغزی.غَزات. غَزَوان. غزاوة. ( اقرب الموارد ). قصد قتال. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || در شرع این لفظاختصاص یافته به قتال با کفار. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). کافر کشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ). با دشمن دین جنگ کردن : و ایشان [غوزیان ] به هر وقتی به غزو آیند به نواحی اسلام به هر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. ( حدود العالم ).
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی.
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی.
زینگونه عالمی به وجود آرد از عدم.
به غزو روی نهادی و روی روز بگرد
کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.
و گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب.
برآید وین دلیلی آشکار است.
غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان.
گرد سواران کند چهره گردون دژم.
غزو تو به مولتان ببینم.
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی.
فرخی.
تا روز به شادی بگذاریم که فرداوقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی.
فرخی.
هر سال کو به غزو رود قوم خویش رازینگونه عالمی به وجود آرد از عدم.
فرخی.
امیر محمود ( رض ) به غزو غور رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 ).و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رأی غزو دوردست تر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 285 ). امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 207 ).به غزو روی نهادی و روی روز بگرد
کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.
مسعودسعد.
چو همتت همه غزو است مانعی نبودو گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب.
مسعودسعد.
مراد دین و دنیای تو زین غزوبرآید وین دلیلی آشکار است.
مسعودسعد.
تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان.
سیدحسن غزنوی.
گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی گرد سواران کند چهره گردون دژم.
خاقانی.
فتح تو به سومنات یابم غزو تو به مولتان ببینم.
خاقانی.
و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود. ( سندبادنامه ص 3 ). سلطان را اراده غزوی افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 341 ). آندم که منصور در غزو روم ایستاد و شورش جنگ برپا شد... ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 446 ). رایات سلطان به سبب غزوی از غزوات دور افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 360 ).فرهنگ عمید
غزا#NAME?
= غزا
پیشنهاد کاربران
جنگ های پیامبر
کلمات دیگر: