کلمه جو
صفحه اصلی

غفر

فرهنگ فارسی

منزلی است از منازل ماه ( قمر ) و آن سه ستاره خرد و روشن است در میزان بر اثر سماک بر طرف دامن عذرا بر یک خط معوج حدبه آن در جهت شمال و جنوب آنرا ماه کسف کند و آن منزل پانزدهم ماه است و نزد احکامیان منزلی سعد است و ریبش شرطین است .
۱ - ( مصدر ) پوشیدن چیز را ۲ - آمرزیدن گناه را .
قلعه ایست در یمن از اعمال ابین

فرهنگ معین

(غَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشاندن ، چیزی را پوشاندن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی از گناه ، آمرزیدن .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) منزل پانزدهم ماه که سه ستارة کوچک است در برج میزان .


(غَ فْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پوشاندن ، چیزی را پوشاندن . ۲ - (اِمص . ) چشم پوشی از گناه ، آمرزیدن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) منزل پانزدهم ماه که سه ستارة کوچک است در برج میزان .

لغت نامه دهخدا

غفر. [ غ َ ] ( ع مص ) غفر امر؛ به چیز سزاوار و بایست بیاراستن کار را و اصلاح کردن. ( منتهی الارب ). اصلاح کار. ( المنجد ): غفر الامر بغفرته و غفیرته ؛ اصلحه بما ینبغی ان یصلح به. ( اقرب الموارد ). || غفر شی ٔ؛ پوشیدن چیز را. ( منتهی الارب ). ستر. ( از اقرب الموارد ). فراپوشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || غفر متاع در وعاء؛ درآوردن در ظرف رخت را و پوشیدن. ( منتهی الارب ). پنهان کردن متاع در ظروف خود. ( آنندراج ). بار در باردان نهادن. ( تاج المصادر ). داخل کردن و پوشیدن. ( اقرب الموارد ) . || غفر شیب به خضاب ؛ فروگرفتن موی سپید را به خضاب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || غفرِ اﷲ ذنب را؛ آمرزیدن و پوشیدن خدای گناه کسی را. مغفرت. غُفور. غفران. غفیر. غفیرة. ( از منتهی الارب ). آمرزیدن گناه. ( مصادر زوزنی ). پوشیدن و عفو کردن گناه. ( از اقرب الموارد ). پوشیدن و آمرزیدن گناه. ( غیاث اللغات ). || غفر مریض ؛ بازگردیدن بیماری وی ، و غفر المریض مجهولاً کذلک. ( از منتهی الارب ). باسرشدن بیمار. ( تاج المصادر بیهقی ). || غفر عاشق ؛ بازگشتن اندوه و ملال عاشق. || غفر جرح ؛ تازه شدن زخم و تباه گردیدن. ( از منتهی الارب ). بازگشتن زخم پس از بهبود. ( از اقرب الموارد ). باسر شدن جراحت. ( تاج المصادر بیهقی ). هَو ( در ریش و قرحه ). هو ریش. || غفر جَلَب سوق را؛ ارزان کردن آمدنی غله و جز آن بازار را. ( از منتهی الارب ). غفر الجلب السوق ؛ ارزان کردجلب ( آنچه از شهری به شهری آورده میشود ) بازار را. ( از اقرب الموارد ). || نگهبانی کردن : سهرت العبید للغفر. ( دزی ج 2 ص 217 ). ظاهراً مصحف خفر است. || ( اِ ) شکم. ( منتهی الارب ). بطن. ( قطر المحیط ). || پرزه جامه. ( منتهی الارب ). زئبرالثوب. ( قطر المحیط ). || چیزی است مانند جوال. ( منتهی الارب ). شی کالجوالق. ( اقرب الموارد ). || موی زرد ساق و پیشانی زن. ( منتهی الارب ). شعر کالزغب یکون علی ساق المراءة والجبهة و نحو ذلک. ( اقرب الموارد ). || بزغاله کوهی است. ج ، اغفار، غِفَرَة، غُفور. ( منتهی الارب ). بچه بز کوهی. ( مهذب الاسماء ). ولد الارویة. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) منزلی است مر ماه را، و آن سه ستاره است خرد در میزان. ( منتهی الارب ). نام منزلی است از منازل ماه. ( مهذب الاسماء ). سه ستاره روشن است بر اثرسماک برطرف دامن عذرا بر یک خط معوج ، حدبه آن در جهت شمال و جنوب ، آن را ماه کسف کند. آن منزل پانزدهم ماه است و رقیب او شرطین است. ( جهان دانش ص 120 ): منزل پانزدهم از منازل قمر، از اول درجه میزان تا 12 درجه و 51 دقیقه و 25 ثانیه ، و نزد احکامیان منزلی سعد است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 160 شود :

غفر. [ غ ُ ] (ع اِ) بزغاله ٔ کوهی . به فتح و ضم اول هر دو آمده و بیشتر به ضم است . (از منتهی الارب ). ولد الارویة. (اقرب الموارد).


غفر. [ غ ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَفور. (از اقرب الموارد). رجوع به غفور شود.


غفر. [ غ َ ] (ع مص ) غفر امر؛ به چیز سزاوار و بایست بیاراستن کار را و اصلاح کردن . (منتهی الارب ). اصلاح کار. (المنجد): غفر الامر بغفرته و غفیرته ؛ اصلحه بما ینبغی ان یصلح به . (اقرب الموارد). || غفر شی ٔ؛ پوشیدن چیز را. (منتهی الارب ). ستر. (از اقرب الموارد). فراپوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || غفر متاع در وعاء؛ درآوردن در ظرف رخت را و پوشیدن . (منتهی الارب ). پنهان کردن متاع در ظروف خود. (آنندراج ). بار در باردان نهادن . (تاج المصادر). داخل کردن و پوشیدن . (اقرب الموارد) . || غفر شیب به خضاب ؛ فروگرفتن موی سپید را به خضاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غفرِ اﷲ ذنب را؛ آمرزیدن و پوشیدن خدای گناه کسی را. مغفرت . غُفور. غفران . غفیر. غفیرة. (از منتهی الارب ). آمرزیدن گناه . (مصادر زوزنی ). پوشیدن و عفو کردن گناه . (از اقرب الموارد). پوشیدن و آمرزیدن گناه . (غیاث اللغات ). || غفر مریض ؛ بازگردیدن بیماری وی ، و غفر المریض مجهولاً کذلک . (از منتهی الارب ). باسرشدن بیمار. (تاج المصادر بیهقی ). || غفر عاشق ؛ بازگشتن اندوه و ملال عاشق . || غفر جرح ؛ تازه شدن زخم و تباه گردیدن . (از منتهی الارب ). بازگشتن زخم پس از بهبود. (از اقرب الموارد). باسر شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ). هَو (در ریش و قرحه ). هو ریش . || غفر جَلَب سوق را؛ ارزان کردن آمدنی غله و جز آن بازار را. (از منتهی الارب ). غفر الجلب السوق ؛ ارزان کردجلب (آنچه از شهری به شهری آورده میشود) بازار را. (از اقرب الموارد). || نگهبانی کردن : سهرت العبید للغفر. (دزی ج 2 ص 217). ظاهراً مصحف خفر است . || (اِ) شکم . (منتهی الارب ). بطن . (قطر المحیط). || پرزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). زئبرالثوب . (قطر المحیط). || چیزی است مانند جوال . (منتهی الارب ). شی ٔ کالجوالق . (اقرب الموارد). || موی زرد ساق و پیشانی زن . (منتهی الارب ). شعر کالزغب یکون علی ساق المراءة والجبهة و نحو ذلک . (اقرب الموارد). || بزغاله ٔ کوهی است . ج ، اغفار، غِفَرَة، غُفور. (منتهی الارب ). بچه بز کوهی . (مهذب الاسماء). ولد الارویة. (اقرب الموارد). || (اِخ ) منزلی است مر ماه را، و آن سه ستاره است خرد در میزان . (منتهی الارب ). نام منزلی است از منازل ماه . (مهذب الاسماء). سه ستاره ٔ روشن است بر اثرسماک برطرف دامن عذرا بر یک خط معوج ، حدبه ٔ آن در جهت شمال و جنوب ، آن را ماه کسف کند. آن منزل پانزدهم ماه است و رقیب او شرطین است . (جهان دانش ص 120): منزل پانزدهم از منازل قمر، از اول درجه ٔ میزان تا 12 درجه و 51 دقیقه و 25 ثانیه ، و نزد احکامیان منزلی سعد است . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 160 شود :
انگیخته غفر چون کریمان
سه قرصه به کاسه ٔ یتیمان .

نظامی .


|| (اِ) مزد و اجرت . پاداشی که به محافظان یا به افراد اسکورت میدهند. || نگهبانان . مردان جنگی که نگهبانی میکنند. دسته ٔ گارد. سربازانی که برای نگهبانی یک ناحیه گمارده میشوند. دسته ٔ کشیک . نگهبانان مسلح و ملتزمین . || جائی که سربازان گارد در آنجا نگهبانی میشوند. (دزی ج 2 ص 217). || غفراللیل ؛ پاسداران و قراولان شب . || غفرالدیوان ؛ مأمور گمرک . || همه ٔ اسباب و آلاتی که در چادر باشد. (دزی ج 2 ص 218).

غفر. [ غ َ ف َ ] (ع مص ) غفر ثوب ؛ پرزه برآوردن جامه . (منتهی الارب ): غفر الثوب غفراً؛ ثار زئبره . (اقرب الموارد). باپرژه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || غفر مریض ؛ بازگردان شدن بیماری وی . (از منتهی الارب ). به معنی غَفر. (اقرب الموارد).واسر شدن بیماری . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). شعوری به معنی دردی که رنج و اضطراب زیاد داشته باشد آورده است . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 179 ب ). || غفر جرح ؛ تازه شدن زخم . (از منتهی الارب )، به معنی غَفر. (اقرب الموارد) واسر شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || غفر دابه ؛ روییدن موی در موضع یال . نبات الشعر فی موضع العرف . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || (اِ) پرزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). زئبرالثوب . (اقرب الموارد). || گیاه ریزه . || موی گردن و پس گردن و موی زرد ساق و پیشانی زن . (منتهی الارب ). موهای ریزی که بر گردن و دو طرف ریش و پشت گردن و ساق زن و مانند آن باشد. (از اقرب الموارد). || موی رخسار. (منتهی الارب ). || گیاهی بهاری است که در زمین هموار و پشته ها روید و به گنجشکان سبز ایستاده ماند، و هرگاه که خشک شود گویی گنجشکان سرخ ناایستاده است . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ).


غفر. [ غ َ ف ِ ] (ع ص ) غفرالقفا؛ مرد با موی گردن . (منتهی الارب ): رجل غفر القفا؛ یعنی مردی که موهای ریز بر پشت گردن دارد. (از اقرب الموارد).


غفر. [ غ ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ). || جانورکی است . (منتهی الارب ).


غفر. [ غ ُ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال اَبیَن . (از معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

۱. پرز جامه.
۲. موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن، یا پیشانی.
۳. (زیست شناسی ) بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی.
۴. (نجوم ) از منازل قمر.
۵. (نجوم ) سه ستارۀ کوچک در برج میزان.

دانشنامه عمومی

غفر (به عربی: الغفر) یک روستا در سوریه است که در ناحیه ارمناز واقع شده است. غفر ۲٬۰۹۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای سوریه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَفَرَ: آمرزید - گذشت کرد(کلمه عفو به معنای محو اثر است ، و کلمه مغفرت به معنای پوشاندن است )
ریشه کلمه:
غفر (۲۳۴ بار)

پیشنهاد کاربران

غفر : آمرزید



کلمات دیگر: