کلمه جو
صفحه اصلی

غلق

فارسی به انگلیسی

mood

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بستن در در بستن ۲ - ( اسم ) بستگی در .

فرهنگ معین

(غَ لَ) [ ع . ] (اِ.) کلون ، چوبی که بدان در را بندند.


(غَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) کلون ، چوبی که بدان در را بندند.
(غَ لِ ) [ ع . ] (ص . ) سخن دشوار و مشکل .

(غَ لِ) [ ع . ] (ص .) سخن دشوار و مشکل .


لغت نامه دهخدا

غلق . [ غ ُل ْ ل ُ ] (ترکی ، اِ) حق العملی که فراش از کسی که برای او کار میکند میگیرد. قُلﱡق . || خدمتکاری . بندگی . || درتداول عامه جریمه ٔ مالیاتی است و گیرنده ٔ آن را غلقچی گویند. قُلﱡق : هم چوب را خورد و هم غلق را داد.


غلق .[ غ َ ] (ع مص ) غلق باب ؛ بستن در را. این کلمه لثغة یا لغت ردیه ای در اِغلاق است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دربستن . (غیاث اللغات ). || غلق در زمین ؛ دور رفتن . (منتهی الارب ). اِمعان . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بستگی در. اسم است اِغلاق را. (منتهی الارب ). بسته بودن باب . || (اِ) فضای محصور. باغ محصور بوسیله ٔ دیوار. ج ، اَغلاق . (دزی ج 2 ص 224). || (ص ) رجل غلق ؛ مرد کلان سال لاغر یا سرخ فام ، و کذا جمل غلق . (منتهی الارب ): رجل او جمل غلق ؛ کبیر اعجف و قیل احمر. (اقرب الموارد).


غلق.[ غ َ ] ( ع مص ) غلق باب ؛ بستن در را. این کلمه لثغة یا لغت ردیه ای در اِغلاق است. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). دربستن. ( غیاث اللغات ). || غلق در زمین ؛ دور رفتن. ( منتهی الارب ). اِمعان. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بستگی در. اسم است اِغلاق را. ( منتهی الارب ). بسته بودن باب. || ( اِ ) فضای محصور. باغ محصور بوسیله دیوار. ج ، اَغلاق. ( دزی ج 2 ص 224 ). || ( ص ) رجل غلق ؛ مرد کلان سال لاغر یا سرخ فام ، و کذا جمل غلق. ( منتهی الارب ): رجل او جمل غلق ؛ کبیر اعجف و قیل احمر. ( اقرب الموارد ).

غلق. [ غ َ ل َ ] ( ع مص ) غلق رهن در دست مرتهن ؛ حق مرتهن گردیدن. و این وقتی باشد که راهن شروط فک رهن رابر وقت آن نتواند، و فی الحدیث : لایغلق الرهن ؛ ای لایهلک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || غلق نخلة؛ منقطع گردیدن بار درخت خرما از کرم افتادن در بیخ شاخ. ( منتهی الارب ). کرم افتادن در بیخ شاخه خرما و بریده شدن میوه آن. ( از اقرب الموارد ). || به ناشدن پشت ستور. ( تاج المصادر بیهقی ): غلق ظهر بعیر؛ به نشدن پشت شتر و مجروح ماندن. ( منتهی الارب ). زخم شدن پشت شتر بدانسان که بهبود نیابد. دبر دبراً لایبراء. ( اقرب الموارد ). || خشم گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). غضب. ( اقرب الموارد ). تندی و تیزی کردن کسی. تندی و پرخاش روی دادن بر کسی. غلق فلان نشب فی حدته. ( ازمنتهی الارب ). یقال : احتد فلان فنشب فی حدته و غلق ، اذا اشتدت به فلم تنشرح عنه. ( اقرب الموارد ). || بسته شدن گره چنانکه باز نتواند شد. ( تاج المصادر بیهقی ). || هلاک گردیدن. ( منتهی الارب ). || ضجرة. ( اقرب الموارد ). قلق. اضطراب. انزعاج. || غلق فؤاده فی ید فلان ، اذا ملکه. ( اقرب الموارد ). دلبسته شدن. دل به کسی سپردن. || ( اِ ) کلیدانه. ( منتهی الارب ). چوبی که بدان در را ببندند و به فارسی کلیدان گویند. ( از غیاث اللغات ). فلج. ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ). کلون. هرآنچه بدان در را بندند و با کلید بازشود. ( از اقرب الموارد ). بند در. ج ، اَغلاق. ( مهذب الاسماء ) :
چون کلید سخنم در غلق کام شکست
بر در بسته امید چه پایید همه !
خاقانی.
من بودم و یک کلید گفتار
هم در غلق دهان شکستم.
خاقانی.
|| الباب العظیم ؛ در بزرگ. ( اقرب الموارد ) ( دزی ج 2 ص 224 ). ج ، اَغلاق. جج ، اَغالیق. ( اقرب الموارد ). || یمین الغلق ؛ سوگند غضب ؛ سوگندی که از خشم یاد کنند. ( از اقرب الموارد ).

غلق . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلق رهن در دست مرتهن ؛ حق مرتهن گردیدن . و این وقتی باشد که راهن شروط فک رهن رابر وقت آن نتواند، و فی الحدیث : لایغلق الرهن ؛ ای لایهلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غلق نخلة؛ منقطع گردیدن بار درخت خرما از کرم افتادن در بیخ شاخ . (منتهی الارب ). کرم افتادن در بیخ شاخه ٔ خرما و بریده شدن میوه ٔ آن . (از اقرب الموارد). || به ناشدن پشت ستور. (تاج المصادر بیهقی ): غلق ظهر بعیر؛ به نشدن پشت شتر و مجروح ماندن . (منتهی الارب ). زخم شدن پشت شتر بدانسان که بهبود نیابد. دبر دبراً لایبراء. (اقرب الموارد). || خشم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). غضب . (اقرب الموارد). تندی و تیزی کردن کسی . تندی و پرخاش روی دادن بر کسی . غلق فلان نشب فی حدته . (ازمنتهی الارب ). یقال : احتد فلان فنشب فی حدته و غلق ، اذا اشتدت به فلم تنشرح عنه . (اقرب الموارد). || بسته شدن گره چنانکه باز نتواند شد. (تاج المصادر بیهقی ). || هلاک گردیدن . (منتهی الارب ). || ضجرة. (اقرب الموارد). قلق . اضطراب . انزعاج . || غلق فؤاده فی ید فلان ، اذا ملکه . (اقرب الموارد). دلبسته شدن . دل به کسی سپردن . || (اِ) کلیدانه . (منتهی الارب ). چوبی که بدان در را ببندند و به فارسی کلیدان گویند. (از غیاث اللغات ). فلج . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع). کلون . هرآنچه بدان در را بندند و با کلید بازشود. (از اقرب الموارد). بند در. ج ، اَغلاق . (مهذب الاسماء) :
چون کلید سخنم در غلق کام شکست
بر در بسته ٔ امید چه پایید همه !

خاقانی .


من بودم و یک کلید گفتار
هم در غلق دهان شکستم .

خاقانی .


|| الباب العظیم ؛ در بزرگ . (اقرب الموارد) (دزی ج 2 ص 224). ج ، اَغلاق . جج ، اَغالیق . (اقرب الموارد). || یمین الغلق ؛ سوگند غضب ؛ سوگندی که از خشم یاد کنند. (از اقرب الموارد).

غلق . [ غ َ ل ِ ] (ع ص ) سخن دشوار و مشکل . (منتهی الارب ): کلام غلق ؛ سخن مشکل . (از اقرب الموارد). || آنکه سخت مجادله کند. (دزی ج 2 ص 224).


غلق . [ غ ُ ل ُ ] (ع ص ) باب غلق ؛ دری بسته . (مهذب الاسماء). در بسته . و آن فُعُل به معنی مفعول است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مغلق . (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. کلام مشکل و مبهم؛ مغلق.
۲. شخص بدخو و خشمگین.


۱. کلام مشکل و مبهم، مغلق.
۲. شخص بدخو و خشمگین.
بستن در.
۱. قفل یا کلون در.
۲. در بزرگ.

بستن‌ در.


۱. قفل یا کلون در.
۲. در بزرگ.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
بستن. تغلیق: محکم بستن. . یعنی: زن درها را محکم بست و گفت بیا به آنچه برای تو است. این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده، در اقرب الموارد گفته تفعیل برای کثرت و مبالغه است.


کلمات دیگر: