کلمه جو
صفحه اصلی

غیری

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شخص دیگر دیگری ۲ - بیگانه اجنبی مقابل خود خودی : از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان در کشم . ( خاقانی )
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی صحابی و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کرد و در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد

فرهنگ معین

(غِ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) ۱ - شخص دیگر. ۲ - بیگانه .

لغت نامه دهخدا

غیری. [ غ َ را ] ( ع ص ) زن رشکن. ( از مهذب الاسماء ). مؤنث غَیران. ج ، غَیاری ̍. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غَیران شود.

غیری. [ غ َ ] ( ص نسبی ، اِ ) اجنبی. بیگانه. ( از ناظم الاطباء ) دیگری. شخص دیگر :
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ.

غیری. [ ] ( اِ ) مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم ( ص 35 ) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی ، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی ، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی.

غیری. [ غ ِ ی َ ] ( اِخ ) مغیرةبن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیربن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. ( از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198 ). رجوع به غِیَرَة و مغیرة شود.

غیری . [ ] (اِ) مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی ، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده . و میان سه و چهار یکی فضله است . و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی ، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی .


غیری . [ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) اجنبی . بیگانه . (از ناظم الاطباء) دیگری . شخص دیگر :
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم .

خاقانی .


هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم .

خاقانی .


اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم .

حافظ.



غیری . [ غ َ را ] (ع ص ) زن رشکن . (از مهذب الاسماء). مؤنث غَیران . ج ، غَیاری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غَیران شود.


غیری . [ غ ِ ی َ ] (اِخ ) مغیرةبن اخنس بن شریق ثقفی . صحابی است و شاعر است زبیربن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غِیَرَة و مغیرة شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَیْرِی: غیر از من
ریشه کلمه:
غیر (۱۵۴ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)


کلمات دیگر: